از اونجایی که از کیفیت و شرایط اتمسفر این بازی خیلی لذت بردم به شما هم معرفی ش می کنم.
گریس یه دخترِ جَوونه که داره با یک غمِ بزرگ و افسردگی ش دست و پنجه نرم میکنه. گیم پلی کل بازی حدود 3 ساعت و نیمه [وجدانا خیلی کوتاهه] و لذتش هم به بازی کردن تو عمق داستان و موسیقی شه. اگه اسپویلوفوبیا ندارین، با من تا آخرِ پست و آخرِ داستان و عکس 80 ام همراه باشین، وگرنه پست رو کلا ببندین.
میتونین این بازی رو برروی پلتفورم های اندروید و ویندوز و پلی استیشن 4 بازی کنین. این بازی هیچ جنگیدن، آسیب و مرگی نداره. بر خلاف بازی های سبک بقا که همیشه بازی می کردم و توشون باید برای زنده موندن بدبختی می کشیدم. ولی توی گریس نه. دنیای گریس رنگ هاشو از دست داده. دنیاش درون خودشه و رنگ هاش هم احساساتش. افسردگی بهش غالب شده. اونم داره سعی می کنه مشکل خودش رو حل کنه. توی این بازی گاهی اوقات افسردگی حمله می کنه ولی چون هیچ جنگ یا مردنی در کار نیست، فقط اتفاقی که باید بیفته، می افته. داستان شما رو توی خط خودش می بره جلو در حالی که کم کم مهارت های جدیدی به دست میارین و قدرت های جدیدتون کاربرد های زیادی هم دارن. توی این بازی نمیشه باخت. اگه مسیری ندیدی، یا داری راه رو اشتباه میری، یا فقط باید دقت کنی!
گریس مادرش رو از دست داده و با غمِ این ماجرا کنار نیومده. اول بازی توی دست مجسمه ی مامانش بود و داشت آواز می خوند، یه آوازِ غمگین و قشنگ که یهو، افسردگی حمله کرد و مجسمه خراب شد. گریس هم صدا و نیروش رو از دست داد و پرت شد پایین. اول نشسته بود و به سختی راه می رفت. توانایی پریدن نداشت.
کم کم میریم جلو و میبینیم که خب، دنیایی وجود داره.
توانایی دویدن رو به دست میاره.
و پریدن.
یه دونه ستاره پیدا کرد
و بعد یکیِ دیگه. دوتا ستاره یه صورت فلکی کوچیک تشکیل دادن که بتونه از روش راه بره و صدای راه رفتنش هم مثل نُتِ موسیقی بود. مثل آهنگ گوی های کریستال.
اینجا داشت با احساساتش کنار می اومد و یکی از احساساتش به صورت رنگ برگشت.
قرمز: با یه سرچ توی اینترنت مفهوم رنگ های بازی رو دیدم.
Denial (grey), Anger (red), Bargaining (green), Depression (blue) and Acceptance (yellow)
انکار (خاکستری)، عصبانیت (قرمز)، چانه زنی (سبز)، افسردگی (آبی)، پذیرش (زرد)
که البته اینجا ترجمه ی گوگل برای «چانه زنی» مناسب نیست و به نوعی مفهومش اینجا میشه سعی در کنار اومدن.
وارد یه سرزمین سنگی و شنی با رنگ قرمز شد.
جالبه بدونین GRIS به فرانسوی یعنی خاکستری. اینم از معنی اسمش.
طوفان های شدیدی میومد که گریس رو به عقب پرت می کرد، طوفان ها خشمِ ش بود.
اینجا با کمک اون دوتا ستاره هاش یه قدرت به دست اورد: شنلش تبدیل به یه مکعب سنگین بشه تا هم بتونه از طوفان در امان باشه و هم اجسام رو بشکنه.
و موقع طوفان از قدرتم استفاده می کردم.
با روند افسرده شدنش و خشمش مواجه شد.
بعد تر رفت به عمق زمین. به عمق وجودش. سایه ی سیاهش افسردگیشه.
با غم هاش مواجه میشه.
باید یکی از مجسمه هارو می شکست.
شکستش و جمع شدنِ پروانه های افسردگی رو می بینین. و حمله کرد و فرار کردم.
و وارد قلبش شد.
دوباره کنار اومدن با خودش و مجسمه ای که داره ساخته میشه کم کم. و ورود رنگ سبز.
ستاره هایی که جمع می کنیم ذره ذره یه جای خاص یه صورت فلکی یا «پل» تشکیل میدن.
تونست با یکی از موجودات جنگل دوست بشه و به هم کمک کردن.
اینجا قدرت پرواز رو به دست اورد. (بال زدن نه، بهتره بگم پرش های بلند و سقوط آزاد)
و یهو افسردگی ش در ظاهرِ پرنده بهش حمله کرد. (دمش که شبیه پرستوِ، نه؟)
با فوت کردن حمله می کرد، منم با استفاده از قدرت مکعبِ سنگین، جلوی حمله ش رو می گرفتم.
من با کمک پروانه ها پرواز کردم و اون هم دنبالم می اومد.
بعد از فرار کردنش از دستش یک رنگِ دیگه باز شد، آبی به معنی افسردگی و ناراحتی.
بارون هم بارید، شاید به معنی گریه باشه.
خیلی جاها رو آب گرفت ولی هنوز توانایی پایین رفتن توی آب رو نداشتم، فقط شنا روی سطح آب.
یخ!
و بعد قدرت شنا رو به دست اورد. شنلش به یک سفرهماهی تبدیلش می کرد.
این لاک پشت با نورش راهم رو به عمق دریا روشن کرد و کمکم کرد.
مجسمه (که مادرشه) چشم هاش رو باز کرد و نگاهش کرد.
دوباره حمله ی غم ها و افسردگی! این بار مجسمه رو هم از بین برد.
نزدیک می شد، نزدیک تر! نمیتونستم شکستش بدم و توی اون لحظه واقعا احساس عجز و ناتوانی بهم دست داد. دهنش رو باز کرد و تقریبا کامل توی دهنش قرار گرفتم.
و نور و روشنایی لاک پشت نجاتم داد. اون لحظه ی حساس بازی ترکیبی از گریه و خنده رو توی 2 ثانیه احساس کردم.
و گریس یک قدرت دیگه ش رو به دست اورد، چیزی که اولش از دستش داده بود: صداش.
با آواز خوندنش گل ها باز میشن و مسیر های جدیدی هم باز میشن البته.
دوباره افسردگی ش، این بار با چهره و موهایی شبیه به خودش ظاهر شد، حمله کرد و گریس رو بلعید.
توی تاریکی گم شد، تقریبا غرق شد و بعد به سمت بالا رفت. این بار دیگه باید وضعیت رو درست می کرد.
گریس خودش رو به دست مجسمه ی مادرش می رسونه و همونجا مشغول خوندن اواز غمگینش میشه. افسردگی حمله ی آخرش رو میکنه ولی این دفعه گریس کسیه که پیروز میشه و بعد از دوباره ترمیم شدن مجسمه ی مادرش، بغلش می کنه و باهاش خداحافظی میکنه. با غمِ از دست دادنش کنار میاد. شرایط رو می پذیره.
بعد هم از روی صورت فلکی ش مستقیم میره بالای ابر ها و به مسیر در حین دوییدن ادامه میده و بازی تموم میشه.
این بازی یه پایان مخفی یا پایان دوم هم داره که میذارم مخفی باقی بمونه، می تونین GRIS's secret ending رو سرچ کنین.
میخوام گریسِ خودم باشم، برای مشکلات، غم ها و خاطرات.