ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا
علیرضا
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

من و وِنزدِی | می خوام دوباره «ونزدی» ببینم و درباره ش بنویسم.

از دفعه اول که ونزدی رو دیدم، تا الان؛ خیلی چیز ها تغییر کرده. مود و شرایط روحی و وضعیت فیزیکی خودم هم همینطور، ولی بدون تغییر ترین چیزی که می بینم عمق شخصیت خودمه و البته صفات مشابهی که با شخصیت اصلی این داستان دارم. البته عذر میخوام که به جای آنالیز شخصیت های رمان های داستایفسکی به یه سریال با رده سنی نوجوان رو اوردم، شاید داستان ها و فیلم های زیادی بوده که دوست داشتم با شخصیت اصلی شون شباهت داشته باشم؛ اما اولین واکنشی که به ونزدی داشتم گارد گرفتن در برابرش بود؛ و وقتی که فهمیدم برخوردم با ونزدی به طرز بی رحمانه ای شبیه رفتارم با خودمه؛ تازه به شباهت های خودم و ونزدی پی بردم.

البته اینجا قرار نیست از ونزدی طرفداری کنم یا برعکسش، بگیرم روش. فقط می خوام دیدگاهمو در مورد ونزدی بنویسم؛ و البته شباهت ها و تفاوت هامونو. شاید فضا سازی عالی و داستان پردازی عمیقی نداشته باشه، ولی هم‌ذات‌پنداری من با کرکتر اصلی این داستان یعنی خوده «ونزدی» باعث شد تا بخوام در موردش بنویسم. اما در جواب این سوال که چرا دارم دوباره می بینمش؛ فیلم دیدن بخشی از پروسه زبان خوندنِ منه.

و اما در مورد شباهت. بعد از انتشار ونزدی؛ ونزدی های زیادی توی دنیای اطرافم دیدم که همه شون بچه هایی بودن که هویت خودشون رو از دست داده بودن تا با زدن یه نقابِ رایج از بی حسی مطلق و سایر صفات ونزدی از احساسات لطفشون محافظت کنن. حتی همون دوسته عزیزی که بعد از انتشار ونزدی بهم معرفی‌ش کرد هم باورش شد که باید عین ونزدی همه ی دوستاش رو از خودش فراری بده و همین کارو با من هم کرد. [می خندم و یه ذره چای می خورم.]

آهان! بله، داشتم از شباهت می گفتم. مسئله اینه که همه ی اون افراد فقط تحت تاثیر محیط تینیجری ونزدی؛ دلشون می خواست یه ذره ونزدی باشن. ولی خب؛ من ته دلم همیشه این حس رو داشتم که با وجود محیط و وضعیت سطح نچندان بالای سریال، شخصیت اصلیش رو به خوبی درک می کنم. در واقع این درک کردن حاصل این نیست که سعی می کنم ونزدی باشم؛ حاصل اینه که صفات منفی و مثبت مشترک خیلی زیادی داریم. اگرچه بحث، شباهت خنده داری مثل تایپ ام بی تی آی نیست؛ بیشتر طرز تفکر و موقعیت من به این شخصیت داستان شباهت داره. اما فایده ی این نوشتن چیه؟ هم به من کمک می کنه بیشتر خودمو درک کنم و هم به اونایی که ونزدی دیدن کمک می کنه که بهتر ونزدی رو درک کنن. (راستی اون مکالمه ونزدی رو هم پیدا کردم؛ گودی آدامز بهش می گفت که تنها میشه.)

زیاد پیوسته نمی نویسم چون اینطوری بهتر میتونم توضیح بدم منظورمو. این هارو به خوبی درک می کنم، چون هیچوقت شبیه هم سن و سالام نبودم و خب سرگرمی های من رو خوندن کتاب های نچندان عامه‌پسند و نوشتن داستان های غیرعامه‌پسندتر تشکیل دادن. درسته که ونزدی به طرز اغراق آمیزی از بررسی پرونده قتل لذت می بره و من مجذوب پرونده های قتل نیستم؛ ولی باز هم میتونم بگم درکش می کنم.

اگر بخوام مقداری منسجم تر بنویسم، باید از نوشتن «مثلِ من» بین جملات توصیفی ونزدی پرهیز کنم؛ با این حال هرکسی که توی دنیای واقعی منو دیده باشه این شباهت هارو میدونه، برای بقیه مجبورم از «مثلِ من» استفاده کنم. شخصیت ونزدی، آدمیه که تو دنیای خودش زندگی می کنه، داستان می نویسه و از رسانه ها و همچنین از شبیهِ هم سن هاش بودن متنفره. [مثلِ من]

ونزدی ریسک پذیر و همچنین جسور و رُکه[شاید حتی یکم کله شق به معنای بیش از حد بی پروا]؛ تحت هر شرایطی راه خودش رو میره و البته اولین واکنش اکثر آدما بهش اینه که در مقابلش گارد می گیرن چون فکر می کنن شیوه ی رفتاری ش برای نشون دادن چیز خاصیه مثل نشون دادن تفاوت هاش. و البته که اینطور نیست؛ چون ونزدی همینه و بس. نقد های عجیبی به شخصیتش وارد شده و حتی دیدم جایی شخصیتش رو در کنار جوکر و چند شخصیت ضداجتماعی دیگه قرار داده بودن؛ با اینکه ونزدی ضداجتماعی نیست، فقط اجتماعی نیست.

به عنوان کسی که همه ی این رفتار ها و احساسات رو زندگی کرده؛ درک می کنم که چه حسی داره وقتی تنها احساسی که منتقل می کنم همون رنگ های سیاه و سفیده و همه بهم میگن خیلی بی حس ام. دیروز تو کافه امین داشت می گفت که نه صدام و نه چهره م هیچ حس خاصی رو منتقل نمی کنه، خانومش و آرش هم تایید کردن که البته راست هم می گفتن. با این حال این تلاشی برای ونزدی شدن نیست، این فقط خوده منم. در اولین برخورد اکثر آدما نسبت بهم گارد می گیرن و به خاطر عجیب بودنم تا مرز تنفر هم پیش میرن.

اکثر آدما فقط اون جنبه و بُعد اجتماعیم رو دوست دارن و به هیچ عنوان با علیرضای واقعی کنار نمیان. ونزدی هم همینطوره. اما باز هم، هم من و هم ونزدی؛ راه خودمون رو میریم. اگه علاقه داریم وقتمون رو با نوشتن بگذرونیم یا به نظرمون رسانه هایی مثل اینستاگرام و یا همراهی با جمع های نوجوون ها وقت تلف کردنه؛ همه ش به خاطر اینه که خب، کاملا خودمونیم و نه در حال تظاهر برای یه چیزه دیگه بودن.

البته علاقه ی دیرینه م به استایل های گوتیک به کنار؛ شاید هیچوقت مثل ونزدی اونقدر اغراق‌آمیز خودم رو بین رنگ های سفید و مشکی غرق نکرده باشم و شاید هیچوقت با ماشین تحریر تایپ نکرده باشم و حتی اینکه تو وبسایتی مثل ویرگول متن می نویسم منو بیشتر شبیه به اینید جلوه بده تا ونزدی؛ ولی شباهت هامون غیرقابل انکاره. به خاطر همون ویژگی ها و متفاوت بودن ذاتی مون؛ برچسب هایی مثل تلاش برای خاص بودن بهمون می چسبه و توسط اجتماع پس زده میشیم؛ اگرچه علاقه ای هم به اجتماع نداریم.

با این حال شخصیت ونزدی طوریه که اگه بقیه بشناسنش، می بینن میتونن دوستش داشته باشن. [منم همینطور]. یه نکته ی جالب دیگه در مورد ونزدی شباهت بیش از حدِ خودش به شخصیت اصلی رمان هاشه. هم خودش هم شخصیت اصلی داستانش رابطه ی بدی با خانواده شون دارن. [می توو]

این یه پست برای شروع بود و نه تحلیل چیز خاصی؛ شاید بعد از این شخصیت های سریال رو تحلیل کنم؛ شاید باز هم از خود ونزدی بنویسم و شاید هم اصلا ننویسم.

شاید هم فقط وقت تلف کردن باشه؛ واسه همین شاید حتی حذفش کنم، ولی بیخیال دوباره دیدنش نمیشم
شاید هم فقط وقت تلف کردن باشه؛ واسه همین شاید حتی حذفش کنم، ولی بیخیال دوباره دیدنش نمیشم


ونزدیدلنوشته
«مرا بخوان به کاکتوس ماندن»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید