علیرضا
علیرضا
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

و مقصر همان چیزیست که گفتم، همان گذر عمر.

از گذر عمر متنفرم

دلم میخواهد زمان متوقف شود

شب و روز برایم مهم نیست

گردش زمین به دور خورشید برایم مهم نیست

فقط توقف زمان را میخواهم

بدون دیر شدن

بدون پیر شدن

بروم و تک تک آنهایی را که

دوستشان دارم را در آغوش بکشم

بوسه‌ای به روی گونه‌ی شان بگذارم و بدرود بگویم

و بعد بروم تا دور زمین را بچرخم

تا حداقل بفهمم چرا

آمده ام

برروی این سیاره ی گرد

اصلا گرد بودنش حقیقت دارد؟

تا بفهمم چرا انسان هایی به فضا می روند

شاید فهمیده اند از زمین باید رفت

باید بفهمم که چرا هرکسی

در زندگی اش مسیری

پر از پیچ و خم

پر از درّه را می گذراند

و اگر از بالا به آن نگاه کنی

انگار همه اش تقلایی بی فایده

و جنبشی بی مفهوم است که انجام می دهند

دانشمند هایی که کل عمرشان را

صرف تحقیقات می‌کنند را

با دقت نگاه کن

کاملا دقیق

مسیری سخت را

در طول سال های دراز

می گذرانند تا محصولی تولید کنند

به اسم علم

و بعد می‌میرند

گوشت به دنیا می آیند

و استخوان از این دنیا می روند

چیزی به دست نمی آورند

فقط در حال از دست دادن اند

و مقصر چیزیست که گفتم

همان گذر عمر



پ.ن: به محتواش چیزیه که امشب داره ذهنمو مورد فرسایش و آلایش قرار میده. سبک و سیاقش هم که به تقلید از اسطوره همیشگیم (هرچند مقلد ماهری نیستم).

واکنش صادقانه من به زندگی (و به اونایی که تو کامنت ها بخوان بگن چرا انگشت وسط اِمینم رو گذاشتی اینجا)
واکنش صادقانه من به زندگی (و به اونایی که تو کامنت ها بخوان بگن چرا انگشت وسط اِمینم رو گذاشتی اینجا)


Mood
Mood



گذر عمردلنوشته
«مرا بخوان به کاکتوس ماندن»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید