ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا
علیرضا
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

چشماتو ببند، آروم بخواب. تا صبح همه چیز درست میشه.

دارم می بینم که دنیا واقعا جای خوبی نیست. تو هم می بینی. ولی تو با من فرق داری. من با دوتا مشکل ساده که کش اومدن و سال های عمرمو گرفتن ناامید شدم. تو نه، تو حتی در اوج ناامیدی هم امیدت رو حفظ می کنی. تو اسطوره ی انسانیِ قدرتی. شخصیت اصلی درام ترین داستان واقعی سال های اخیر. من واقعیت های تلخو می ریزم تو فنجون قهوه‌م و با قاشق هم می زنم؛ هرروز عصر، قهوه رو آروم و در سکوت می خورم و بعد از زندگیم به کتاب فرار می کنم. تو نه؛ وقتی همه ی دنیا داره رو سرمون خراب میشه؛ میتونی عصاره همه ی اون درد و غم و بغض رو تو شعر هات خلاصه کنی. شعر هایی که اونقدر کلماتش رمزگذاری شده‌ست که درکش کار هرکسی نیست.

من صبح که پا میشم اونقدر حال بدی دارم که نمی خوام مسئولیت های رو دوشمو انجام بدم. تو فرق می کنی؛ شرایطت از من خیلی پیچیده تره، ولی با قدرت پای مسئولیت هات هستی. پس وقتی چهارشنبه صبح حالم داره از خودم به هم می خوره از دیدنت خوشحال میشم. تو کارت رو بلدی؛ مثل نقاش ماهری که چشمش رو به مناظر زشت دنیا می بنده و بعد قشنگ ترین نقاشی ها رو می کشه. من خیلی وقته هیچ امیدی ندارم، به همین دلیله که ناامیدتر نمیشم. ولی وقتی ناامیدت می کنم تو باز هم خیلی محکم امیدت رو حفظ می کنی.

تو هم مقاطع سختی رو رد کردی؛ خیلی سخت. شاید تنها بخش خوب روز های چهارشنبه‌م گوش دادن به شعر هات باشه، به متن هایی که مدت ها پیش نوشتی. می بینیم که دنیا داره رو سرمون خراب میشه و باز ما در داستان های تلخ واقعی غرق میشیم. پس بدترین خبر یک چهارشنبه صبح برای من اینه که تو نیای. شب قبل نگرانت بودم، چون برام مهمی. صبح افکار متضاد مختلفی داشتم ولی بدترینش این بود که اگه تو نیای، دقیقا کدوم یکی از اون چند تا اتفاق افتاده؟ پرس و جو می کنم و ظاهرا این یک اتفاق جدیده.

در واقع بین رشته های اون مشکلاتی که مثل تار عنکبوت همه جا رو گرفتن؛ یک مشکل جدید پیش اومده بود. بهم میگن ماشینت چپ کرده. شوکه میشم. میگن خودت سالمی، آسیب جسمی‌ت شدید نیست. دلگرم میشم. ولی روحم هنوز هم درد می کنه. چون نمیتونم یک سری چیز هارو درک کنم و درد نکشم. تک تک اون رشته های تار عنکبوت دردناک ان. زندگی بی رحمانه‌ست. زخم های جسم خوب میشن. زمان همه چیز رو تخریب می کنه، حتی زخم هارو، دلیل بهبودشون هم همینه. مسئله زخم های روح ان، الان واقعا دارم به ترمیم زخم های روح خسته‌ت فکر می کنم. به اینکه بعد از این چی می خواد بشه. می ترسم، از فکر کردن می ترسم.

من هیچوقت دروغگوی خوبی نیستم. ولی امشب فرق می کنه. درسته؛ خودم تازه اون آرام‌بخش قبل خوابو خوردم، دیگه هیچ احساس آرامشی بهم نمیده. مثل قرص مسکن برای پای شکسته می مونه. روح شکسته رو با این چیز ها نمیشه ترمیم کرد. در واقع این آرامش تقلبی ترین چیزیه که دیدم؛ بزرگترین دروغیه که هرشب دارم به خودم میگم. ولی می دونم حتی بیشتر از این هم آرومم نمی کنه، به همین قانع ام. امشب فرق می کنه. امشب؛ فقط همین یک امشب رو راحت بخواب. من امشبو تا صبح بیدارم؛ حواسم به همه جا هست که دیگه مشکلی پیش نیاد. اگرچه واقعا کاری از دستم بر نمیاد به جز اینکه ناامیدی تو نگاهمو ازت پنهان کنم که زهری برای زخم های روحت نباشم. من امشبو بیدارم. همین امشبو راحت بخواب؛ واقعا بهش نیاز داری. این داستان من نیست که همه چیز بی دلیل بدتر بشه؛ این داستان توعه و تو امیدت رو حفظ می کنی. اصلا منم امشبو می خوابم؛ برای اینکه بهت نشون بدم خطری اون بیرون نیست. هرچند خودم هم حرف خودمو قبول ندارم. شبت بخیر. شاید صبح بیدار شدیم و دیدیم که همه چیز درست شده...

صبحتا وقتی که ما بیدار بشیمهمه چیز درست شدهدلنوشتهامید
«مرا بخوان به کاکتوس ماندن»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید