علیرضا پیر - Alireza Pir
علیرضا پیر - Alireza Pir
خواندن ۷ دقیقه·۵ سال پیش

مدیر عامل زمان صلح / مدیرعامل زمان جنگ


اخیرا اریک اشمیت (Eric Schmidt) مدیر عامل گوگل از این سمت کنار گذاشته شد و بنیان‌گذار گوگل یعنی لری پِیج (Larry Page) جایگزینش شد (مقاله در سال 2011 نوشته شده پس اخیرا خیلی اخیرا نیست دیگه :) ). اکثر تمرکز رسانه‌ها در پوشش این خبر، روی توانایی پِیج در “نماینده گوگل” بودن بود چون پیج خیلی خیلی خجالتی‌تر و درون‌گرا تر از اشمیت بود. با اینکه نکته‌ی جالبی توسط رسانه‌ها گفته شده؛ اما این تحلیل‌ها نکته‌ی اصلی رو جا انداخته. اریک اشمیت خیلی بیش‌تر از صرفا مرد اول گوگله؛ به عنوان مدیر اجرایی گوگل در زمان صلح، اون بزرگترین گسترش تجارت تکنولوژی در ده سال گذشته رو بر عهده داشت. برعکس به نظر میاد لری پیج، متوجه شده که گوگل داره وارد یک جنگ میشه و به وضوح قصد داره که مدیرعامل زمان جنگ باشه. این یه تغییر خیلی اساسی برای گوگل و کل صنعت های-تک محسوب میشه.

این مقاله توسط Ben Horowitz نوشته شده است.

تعاریف و مثال‌ها

زمان صلح در کسب کار، به معنی وقتاییه که شرکت یک مزیت خیلی بزرگ نسبت به رقباش در بازار اصلی خودش داره و بازارش هم در حال گسترشه. در زمان‌های صلح، شرکت میتونه روی گسترش بازار و تقویت نقاط قوت خودش تمرکز کنه.

در زمان جنگ، شرکت در حال تلاش برای دفع یک خطرِ قریب‌الوقوعه. این خطر می‌تونه از جاهای مختلفی نشأت گرفته باشه؛ مثلا رقبا، تغییر چشمگیر در اقتصاد کلان، تغییر بازار، تغییر زنجیره تأمین و چیزای دیگه. یه مدیرعامل زمان جنگ خیلی عالی، اندی گرو (Andy Grove) در کتابش “تنها پارانوئیدها زنده می‌مانند”  اونایی که می‌تونن شرکت رو از زمان صلح به زمان جنگ ببرن توصیف می‌کنه.

یه مأموریت کلاسیک گوگل در زمان صلح، تلاشش برای سریع‌تر کردن اینترنته. جایگاه گوگل در بازار جستجو اونقدر مستحکم بود که فهمیدن هرکاری که اینترنت رو سریع‌تر کنه درواقع به نفعِ خودشونه چون باعث میشه کاربرای بیشتری بتونن سرچ کنن. به عنوان سردمدار واضح بازار، اونا بیشتر روی گسترش بازارشون تمرکز کردن تا اینکه با رقیباشون سر و کله بزنن. متقابلا، یک مأموریت کلاسیک توی زمان جنگ، حرکت اندی گرو برای خروج از بیزینس حافظه (کسب و کار مرتبط با حافظه‌های دیجیتال) در اواسط دهه 1980 بود، از اونجا که یه تهدید غیر قابل کنترل شدن از طرفِ شرکت‌های ژاپنی توی این بیزینس شروع شده بود. توی این مأموریت، تهدید توسط رقبا – که می‌تونست باعث بشه شرکت ورشکست بشه- اونقدر بزرگ بود که اینتل مجبور شد از بیزینس اصلی خودش خارج بشه، بیزینسی که 80 درصد کارمنداش توی اون حوزه مشغول به کار بودن.

در تجربه‌ی شخصی، من برای 9 ماه یه مدیرعامل زمان صلح بودم؛ و بعدش برای 7 سال بعد، مدیرعامل زمان جنگ شدم. بزرگترین دستاورد مدیریتی من در طول این تغییر، این بود که زمان صلح و زمان جنگ، دو تا سبک کاملا متفاوت از مدیریت رو نیاز دارن. جالبه که اکثر کتاب‌های مدیریتی تکنیک‌های مربوط به مدیریت در زمان صلح رو بیان می‌کنن در حالی که تعداد خیلی کمی ازشون شرایط زمان جنگ رو بیان می‌کنن. مثلا؛ یه اصل پایه‌ای توی اکثر کتاب‌های مدیریتی اینه که هرگز یک کارمند رو در یک جای عمومی سرزنش نکنین. از طرف دیگه، یک بار اندی گرو در اتاقی پر از آدمای مختلف؛ به یه کارمند که دیر به جلسه اومده بود گفت: “همه‌ی چیزی که توی این دنیا دارم زمانه، و تو داری زمان من رو هدر میدی”. دلیل روش‌هایی اینچنین متفاوت در مدیریت چیه؟

در زمان صلح، رهبرا باید موقعیت فعلی رو مستحکم کنن و گسترش بدنش. در نتیجه، رهبرای زمان صلح از تکنیک‌هایی برای تشویق خلاقیت و مشارکت گسترده در مجموعه متنوعی از اهداف ممکن استفاده می‌کنن. از طرف دیگه در زمان جنگ، شرکت عموما فقط یه گلوله براش باقی مونده و باید به هر قیمتی شده، به هدف بزنه. ماندگاری شرکت در زمان جنگ، بستگی به رعایت دقیق و همسویی همه با هدف داره.

وقتی که استیو جابز به اپل برگشت، شرکت فقط چند هفته با ورشکستگی فاصله داشت. یه سناریوی زمان جنگ کلاسیک. اون نیاز داشت که همه با دقت حرکت کنن و از برنامه دقیق پیروی کنن. جایی برای خلاقیت فردی خارج از مأموریت اصلی نبود. به صورت کاملا واضحی از طرف دیگه؛ با تسلط گوگل در بازار جستجو؛ مدیریت گوگل نوآوری مناسب با زمان صلح رو بوجود آورد و به همه این امکان رو داد که 20 درصد از زمان خودشون رو صرف پروژه‌های شخصی خودشون کنن و حتی ازشون خواهش کرد اینکارو بکنن.

مدیریت زمان صلح و جنگ اگه در زمان مناسب خودش استفاده بشه، میتونه خیلی تأثیر مثبت بگذاره، اما این دو نسبت به هم تفاوت دارن. مدیرعامل زمان صلح، شباهتی با مدیرعامل زمان جنگ نداره.

مدیرعامل زمان صلح/ مدیرعامل زمان جنگ

مدیرعامل زمان صلح میدونه که استفاده از پروتکل مناسب منجر به پیروزی میشه. مدیرعامل زمان جنگ برای پیروزی، پرتوکل رو نقض می‌کنه.

مدیرعامل زمان صلح روی تصویر بزرگ (big picture) تمرکز می‌کنه و به کارکنانش قدرت تصمیم‌گیری‌های جزئی رو میده. مدیرعامل زمان جنگ حتی به یک لکه غبار روی باسن ( :) ) پشه هم اهمیت میده اگه در راستای دستور‌العمل اصلی نباشه.

مدیرعامل زمان صلح، دستگاه‌های استخدام با حجم بالا رو ایجاد می‌کنه. مدیرعامل زمان جنگ هم اینکارو می‌کنه؛ اما سازمان مدیرت منابع انسانی رو هم ایجاد می‌کنه که بتونن سریع اخراج کنن.

مدیرعامل زمان صلح، زمان صرف می‌کنه تا فرهنگ رو تعریف کنه. مدیرعامل زمان جنگ، اجازه میده تا جنگ فرهنگ رو تعریف کنه.

مدیرعامل زمان صلح همیشه یه برنامه جایگزین داره. مدیرعامل زمان جنگ میدونه که گاهی باید فقط تاس انداخت.

مدیرعامل زمان صلح میدونه که با یه مزیت بزرگ چیکار کنه. مدیرعامل زمان جنگ پارانوئیده. (خیلی شکاک به همه چیز، در مورد پارانوئید بیشتر بخونید)

مدیرعامل زمان صلح تلاش می‌کنه تا بد صحبت نکنه و فحش نده. مدیرعامل زمان جنگ گاهی از اینا به شکل هدفمند استفاده می‌کنه.

مدیرعامل زمان صلح، به بقیه رقباش مثل کشتی‌هایی در یه اقیانوس خیلی بزرگ نگاه می‌کنه که احتمال داره هیچوقت درگیر نشن. مدیرعامل زمان جنگ فکر می‌‎کنه رقبا به خونه‌اش حمله کردن و دارن فرزندانش رو می‌دزدن.

مدیرعامل زمان صلح قصدش گسترش بازارشه، مدیرعامل زمان جنگ قصدش برنده شدن در بازاره.

مدیرعامل زمان صلح، اگه انحرافات از طرح اصلی از خلاقیت و تلاش نشأت گرفته باشه، تلاش می‌کنه که قبولشون کنه. مدیرعامل زمان جنگ، کاملا غیر قابل تحمله.

مدیرعامل زمان صلح صداش رو بالا نمی‌بره. مدیرعامل زمان جنگ به ندرت پیش میاد که با صدای نرمال صحبت کنه.

مدیرعامل زمان جنگ تلاش می‌کنه تا تعارض رو کمتر کنه. مدیرعامل زمان جنگ تضادها رو بیشتر می‌کنه.

مدیرعامل زمان صلح تلاش می‌کنه تصمیمات دست جمعی در هیئت مدیره گرفته بشه. مدیرعامل زمان جنگ نه برای توافق رسیدن تلاش می‌کنه و نه مخالفت رو تحمل می‌کنه.

مدیرعامل زمان صلح اهداف بزرگ و مبهم تعیین می‌کنه. مدیرعامل زمان جنگ اونقدر سرش شلوغ جنگیدنه که وقت نمی‌کنه کتاب‌های مدیریتی که توسط مشاورانی نوشته شده که هرگز یه باغ میوه رو هم مدیریت نکردن بخونه.

مدیرعامل زمان صلح برای اطمینان از رضایت و پیشرفت شغلی، به کارمنداش آموزش میده. مدیرعامل زمان جنگ؛ به کارمنداش آموزش میده تا توی جنگ شلیک نشه بهشون ناکار بشن :)

مدیرعامل زمان صلح، قوانینی مثل “ما میخوایم از هر بیزینسی که درشون شماره 1 یا 2 نیستیم خارج بشیم” داره. مدیرعامل زمان جنگ، غالبا هیچ بیزینسی نداره که شماره 1 یا 2 باشه و بنابراین نمیتونه از این قانونِ باکلاس پیروی کنه.

یک مدیرعامل می‌تونه هردوی اینا باشه؟

یک مدیرعامل میتونه مهارت‌هایی رو کسب کنه که هردو حالت زمان صلح و زمان جنگ رو مدیریت کنه؟

یکی ممکنه بگه که من به عنوان یه مدیرعامل زمان صلح خراب کردم،  اما به عنوان یه مدیرعامل زمان جنگ موفق شدم. جان چمبرز (John Chambers) کار خیلی خوبی در Cisco به عنوان یه مدیرعامل زمان صلح انجام داد؛ اما وقتی که Cisco وارد جنگ با Juniper، HP و یه سری دیگه از رقبا شد، با مشکل مواجه شد. استیو جابز، که یه سبک مدیریتی کلاسیک زمان جنگی رو استفاده می‌کرد، در دهه‌ی 1980 وقتی که اپل یه دوره‌ی طولانی مدت صلح رو میگذروند از مدیرعاملی کنار کشید و وقتی یک دهه از زمان ورود به بزرگترین دوران جنگشون گذشته بود، دوباره برگشت.

من معتقدم که جواب بله هست، اما سخته. تسلط به هردو مهارت زمان صلح و زمان جنگ؛ به معنی فهم قوانی خیلی زیادی از مدیریت و دونستن اینه که کی باید ازشون پیروی کنی و کی زیر پا بگذاریشون.

حواستون باشه که عموما مشاورین مدیریتی علاقه دارن که کتاب‌های خودشون رو با مطالعه شرکت‌های موفق در زمان صلح بنویسن. در نتیجه؛ کتاب‌ها فقط متد‌های مربوط به مدیرعاملی در زمان صلح رو بیان می‌کنن. در واقع، به جز کتابایی که اندی گرو نوشته؛ فکر نمی‌کنم هیچ کتاب مدیریتی دیگه‌ای بهتون بگه چطور در شرایطی مثل استیو جابز یا اندی گرو مدیریت کنین.

بازگشت به ابتدا

در بازار جستجو، گوگل کاملا مسلط شده، اما در شبکه‌های اجتماعی گوگل باید پشتِ بقیه بیاد. آیا گوگل زیر شونه‌ی پیج صعود می‌کنه یا سقوط؟ بستگی به این داره که چقدر مدیر زمان جنگِ خوبی باشه. ممکنه به این هم بستگی داشته باشه که صلح‌آمیز ترین شرکت در صنعت (شرکتی که بیشترین زمان صلح رو تجربه کرده) چقدر میتونه فرهنگش رو به فرهنگ زمان جنگ تغییر بده.

نوشته شده توسط Ben Horowitz

لینک مقاله

با تشکر از آقای غانم‌زاده به دلیل معرفی این مقاله.

صلحجنگمدیریتمدیرعاملرهبری
علیرضا پیر من فاندر استارتاپ و طراح نرم‌افزار هستم. من را در سایتم بهتر بشناسید: alirezapeer.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید