تنهایی از آن دسته احساساتی است که همه ما کموبیش با آن سروکار داریم؛ گاه با تنهایی سرشاخ میشویم و گاه از آن لذت میبریم و... اما خیلی از ما نمیدانیم که این احساس هیچگاه رهایمان نخواهد کرد و تا زمان مرگ با ما خواهد بود، نه که ندانیم، نمیخواهیم این احساس را باور کنیم! همیشه در تلاشیم با هر وسیلهای که شده به تنهایی چنگ بزنیم و آن را از خود دور کنیم، چرا؟ چون از قدیم به ما گفتهاند: «انسان ذاتا موجودی اجتماعی است». بله انسان ذاتا اجتماعی است و این درست است اما این اجتماعی بودن دلیلی برای تنها نبودن انسان نیست. انسان همانگونه که ذاتا موجودی اجتماعی است، ذاتا موجودی تنها نیز هست! تا زمانی که این واقعیت را نپذیریم و در تلاش برای از بین بردن تنهایی باشیم، این احساس تنهایی ما را عذاب خواهد داد.
هرچه زمان بیشتری از عمر انسان میگذرد، آگاهی او نسبت به تنهاییاش بالاتر میرود؛ یعنی انسان هر چه جلوتر میرود تنهاتر میشود. شاید بگویید اگر انسان تنهاست پس چرا پسوند «تر» را به کلمه «تنها» چسباندهای؟! دلیل دارد عزیز من! شاید از نظر معنایی درست نباشد اما باید این توضیح را بدهم که تنهایی لایهلایه است، یعنی در محدودههای زمانی مختلف با توجه به اتفاقاتی که برای یک شخص رخ میدهد، از یک لایه تنهایی به لایه عمیقتر تنهایی وارد میشود و این یعنی احساس تنهایی او عمق و شدت پیدا میکند. عبور از این لایهها بسیار مهم است! اگر در لایه اول با تنهایی خود کنار نیامده باشید وقتی وارد لایه بعدی میشوید دچار یک استرس و ترس ناشناخته خواهید شد و مجبور به جنگ با این تنهایی و سرشاخ شدن با آن هستید اما اگر قبل از ورود به یک لایه جدید تنهایی خود را در لایهای که حضور دارید پذیرفته باشید وقتی وارد لایه بالاتر میشوید احساس رضایت خواهید داشت و از تنهایی خود لذت میبرید.
سعی کنید با تنهایی خود کنار بیایید چرا که انسان همواره تنهاست.