نامه های علی و زری
نامه های علی و زری
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

نامه صد و ده ( بیا کتاب بخوانیم یا نخوانیم؟)

یار دور عزیزم سلام!

شب از نیمه گذشته و تو هنوز سر پروژه ای. تو دمای ۵۰ درجه ی جنوب و کیلومتر ها دور از من.

داشتم به این فکر میکردم کاش الان پیش هم بودیم. میشد که الان شاممونو خورده باشیم، یه فیلم خوب دیده باشیم و تو رخت خواب تو بغل هم ، لولیده تو هم مشغول کتاب خوندن باشیم. من بخونم و تو گوش کنی.

مثلا همین رمان هاروکی موروکامی ، (سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش ) که من وسطش هی بگم وای علی این چقدر توعه .

البته علیِ قبل از اشنایی با من.

آخرش هم بره رو اعصابمون با اون تلخی بی پایانش.

میشد موقع خوندنم ، سرتو بیاری جلو و چونه اتو بچسبونی به چاله ی روی ترقوه ام و نفست بخوره به گردنم و یه رشته ی فرفری از موهامو بپیچی دور انگشتت و باهاش موج بسازی.

میشد خیسی لباتو کنار گردنم حس کنم. چشامو بچرخونم بالا و کتاب و ببندم سرمو برگردونم سمتت و برات پشت چشم نازک کنم. تو هم ابروهاتو بندازی بالا و با لبخند موذیانه ای بگی میشه امشب کتاب نخونیم و ...


میشد بشه ....


علی مهربونم!

دوست دارم با تو باشم چون هیچ‌وقت از با تو بودن خسته نمی‌شم. حتی وقتی با هم حرف نمی‌زنیم. حتی وقتی کیلومترها ازم دوری ‌. حتی وقتی نوازشم نمی‌کنی. حتی وقتی تو یه اتاق نیستیم یا زمانی که تو بغلم نیستی.

چون عاشقتم

به قول نادر ابراهیمی:

امید را برای روز های بد ساخته اند
و چراغ را برای تاریکی...

امید روزهای بدم!

چراغِ روشن شبهای تاریکم، منتظرتم

زریِ تو

بوسه





























کتابهاروکی موراکامینادر ابراهیمینامه عاشقانه
نامه های شماره دار نوشته ی زری هستن و بی شماره ها نوشته ی علی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید