علی مهربونم سلام
امشب خیلی خسته بودی. دلم نیومد بیدار نگهت دارم. با این فاصله هم میفهمیدم چشات دارن بسته میشن و به زور باز نگهشون داشتی.
قررربون چشات برم آخه.
وقتی کافکا در کرانه رو شروع کردیم به خوندن، همش یاد اولین کتابهایی که با هم از موروکامی خوندیم میفتادم.
بهار۹۹ بود و من به خاطر کرونا خونه استعلاجی بودم. تصمیم گرفتیم از فیدیبو کتاب بگیریم و با یه اکانت باهم بخونیمشون. تا شاید یه کم فاصله بگیریم از اخبار بد .
شایدم میخواستی من یادم بره خیلیا با شرایط من، مردن. یادم نیست چی شد تصمیم گرفتیم از موروکامی بخونیم. منم که عاشق داستان کوتاه ، از شهر گربه ها شروع کردیم. بعدش کتابهای زلزله ایشو خوندیم. یادته چقدر شاکی بودیم ازش؟ همش مجبور میشدی بری تو سایت های خارجی تا ببینی اصل داستان چی بوده. یهو وسط داستان میدیدیم داستان تمام شده . ما میموندیم کلی سوال بی جواب.
اون روز صبح رو یادم نمیره. اواسط فروردین بود که برگشته بودم سرکار. ما رو جابجا کرده بودن به قرنطینه. یه ساختمون دو طبقه که طبقه ی اولش متروک بود. همه جمع کرده بودن رفته بودن. ما مونده بودیم و چند تا مریض درب و داغون و صدای سرفه ی مدام و ماسکی که نبود و دستکشی که نبود و الکلی که نبود...
من اومده بودم طبقه ی پایین بین تختهای رها شده ی وسط سالن و سکوی خاک گرفته ی استیشن، که ادمو یاد فیلمهای جنگی که توش بیمارستانو منفجر میکردن ،مینداخت.
خیلی خوب یادمه.
داشتم از پنجره تکون خوردن برگهای بید مجنونو تماشا میکردم و باهات از زالوهای چسبیده به کف رودخونه ی داستان موروکامی حرف میزدم. و تو از بیدار شدن حشره ی مسخ شده ی داستانی که موروکامی در ادامه ی رمان مسخ کافکا نوشته بود.
خیلی خوب یادمه که دلیل امید به زندگی من اون روزها فقط تو بودی.
تو و کتابهایی که با هم میخوندیم و در موردشون حرف میزدیم.
علی جونم
من همه ی جاهایی که باهات حرف میزنمو خوب یادمه
خیلی خوب نگاه میکنم به همه چی که یادم بمونه
تصویر ها ، صداها ، رنگ ها
میبینی که خیلی وقتا از اونجاهایی که باهات حرف میزنم ، برات عکس میفرستم.
مثلا در مورد رمان ابله زمانی باهات حرف میزدم که حلزون ها داشتن نارنج و میخوردن.
یادته؟
هر روز از خورده شدن نارنج برات عکس میفرستادم و از رمان ابله حرف میزدیم. تا دیگه از نارنج فقط تخمهاش موند رو زمین.
یا اونوقتی که درخت آلوچه شکوفه داد، در مورد رمان گتسبی حرف میزدیم و بعدش فیلمشو دیدیم.
آخ که چقدر کتاب خوندیم با هم. و چقدر لذت بردیم از این همخوانی دو نفره.
علی جونم
اینا رو گفتم که برسم به دو جمله ی طلایی رمان کافکا در ساحل اولیش اینکه :
خاطرات آدم را از درون گرم میکنند در عین حال آدم را میدرند
و دومی که خیلی مهمتر از اولیه:
میخواهم به یاد من باشی اگر تو به یاد من باشی،
عین خیالم نیست که همه فراموشم کنند.
عاشقتم
بوسه، زریِ تو