من ابایی ندارم، اصلا واضح است، آدمیزاد تنها که میشود طبع شاعری اش گل میکند، نویسنده میشود.
حرفی نیست من هم از این قاعده مستثنی نیستم.
اصلا آن بیچاره ای که در غار خط خطی کرد و بعدش خط را اختراع کرد، از فرط تنهایی بود.
قلم و دفتر مال ترسو هاست، من ابایی ندارم.
از شکسته شدن از ترک برداشتن، از تحقیر...
خودم آمدم قبول،ولی نفهمیدم چطوری از وسط بازی سر در آوردم.
مثل روزی که پلوتو تا میتوانست به خورشید نزدیک شد، گرم شد، حرفش را زد، اصلا کسی فکرش را نمیکرد چنین جسارتی کند، حالا ۲ سال نگذشته پلوتو دست گل دیگری به آب داد که این بار هیچ جوره با داستان منظومه شمسی جور در نمی آیند.
حرف جا زدن نیست، نه اصلا
ولی مگر یک سیاره کوچک چند بار تحمل دارد، پولتو سن کمی دارد اما مدار او به دور خورشید بزرگترین مدار است
در پلوتو یک جوان ۲۲ ساله قلبی به اندازه یک پیر مسن دارد(ولو بیشتر)
می گفت: اینکه میگویند جگرم سوخت مثال و کنایه نیست، جگر دقیقا میسوزد.
تو نمیترسی؟ حتی ابراهیم موقع پرتاب شدن در آتش ترسید، خدا آرامش کرد، قوت قلبش شد...
حرف زیاد است ، سخن کوتاه میکنم.
خدایی کن