آخرین روز های سال ۹۹ به دعوت دوستی ک خودش دیگه تو ویرگول نیست به ویرگول دعوت شدم.
روز های تلخ و شیرینی رو توی ویرگول گذروندم
شیرینی هاش زود تموم شد ولی خیلی شیرین بود.
یک سالگی من توی ویرگول مقارن با روز هایی هست ک مثل قبلا نوشته هامو توی کاغذ مینوشتم و توی کشوی پایینی پاتختی توی جعبه کوچیکم میگذاشتم
نوشته هایی از سال ۹۷، توی اون جعبه جای نوشته های ۱۴۰۰ خالیه چون همشون توی ویرگول هستن اما خب مدتی هست که تصمیم گرفتم از ویرگول فاصله بگیرم و به همون جعبه چوبی کوچیک برگردم
هیشکی جزخودم از نوشته های توی اون جعبه خبر نداره فقط پلوتو رو از اونجا به ویرگول منتقل کردم...
با این ها حس و حال من با اون جعبه بیشتر همخونی داره
اما دلنوشته امشبم
همهتون میدونید که چقدر عاشق زمستونم و فکر کنم دیگه نیاز به توضیح نباشه
با همه اینها توی سال های گذشته زمستون های خوبی نبوده برام، پارسال زود گذشت و حال و هوای زمستون هم نداشت اونی نشد ک میخواستم
خیلی به ۱۴۰۰ امیدوار بودم و همین امیدواری کار دستم داد
مگه از زمستون چی میخوام جز خیابوناش و پرسه های شبونه...
ساعات ابتدایی اولین روز دی ناقوس زمستون به صدا درمیاد
شوق زیادی داشتم بوی سرما رو حس میکردم
اما
۱۰ صبحِ ۱دی تو بیمارستان پشت صف نوبتگیری بودم
بیماری: پیچ خوردگی زانوی راست
بعد از ۲۰ روز دوران نقاهت متوجه شدم که ماجرا فراتر از یک پیچ خوردگیه سادهس و حداقل تا ۶ماه نمیتونم درست و حسابی از پام استفاده کنم
علت دقیق بیماری: پارگی رباط صلیبی پای راست
آخرین روز های زمستونه و همچنان هفته ای ۴_۵ روز میرم بیمارستان، رفیق زمستونی این روزهای من یک بیمارستان بزرگِ
بجای خیابونا و قدم زدن روی تخت فیزیوتراپی دراز میکشم و این ماجرا ها فعلا هم تمام شدنی نیست
به هرحال دیگه اشکالی نداره چون منتظر هیچی نیستم
نه قرن جدید نه زمستون آینده و نه هیچکس
شاید راه فقط صبوری باشه صبوری تا پایان راه
همه سوار قطاریم، شاید بهترین کار اینه ک بشینیم تا برسیم نمیدونم چقدر دیگه میرسم ولی بعید میدونم خیلی طول بکشه
بعیده تا ۵۰ سال آینده نرسم، ۷۰ سالگی خیلی زیاده
خوبه کمتر از ۵۰ سال دیگه میرسم، تازه هر روز احتمال رسیدن وجود داره
میتونم صبر کنم...
میروم از این دنیا و این کابوس را
میسپارم به شما
میروم خستهواین عمرِپر افسوس را
میسپارم به شما
عمرما زودگذشته اینکه میبینی
کهنسالیِ ماست
میروم و جوانیِ چون طاووس را
میسپارم به شما
میروم روزی از این میکدهی
بی ساقی
میروم، بِرکه و این فانوس را
میسپارم به شما
امین باغستانی ۲۶ اسفند ۰۳:۱۶