امیر قائدی حیدری
امیر قائدی حیدری
خواندن ۳۴ دقیقه·۱ سال پیش

عصر سرمایه داری نظارتی (بخش اول- فصل دوم-1)

بخش اول

مبانی سرمایه داری نظارتی

فصل دوم

فراهم کردن صحنه برای سرمایه داری نظارتی

  1. هک اپل
  2. دو مدرنیته
  3. سکونت گاه نئولیبرال
  4. ناپایداری مدرنیته دوم
  5. مدرنیته سوم
  6. سرمایه داری نظارتی جای خالی را پر می کند
  7. برای یک آینده انسانی
  8. نامگذاری و کنترل(Taming)




9 آگوست 2011: فراهم کردن صحنه برای سرمایه داری نظارتی

در 9 آگوست 2011، سه رویداد با فاصله هزاران کیلومتراز هم، جنبه های سخاوتمندانه و خطرات تمدن اطلاعاتی در حال ظهور ما را به تصویر کشید. ابتدا، اپل(.Apple Inc)، پیشگام سیلیکون ولی، رویای دیجیتالی راه حل های جدید برای مشکلات اقتصادی و اجتماعی قدیمی را وعده داد و در نهایت از اکسان موبیل(Exxon Mobil) سرمایه دارترین شرکت جهان پیشی گرفت. دوم، تیراندازی مرگبار پلیس در لندن باعث شورش گسترده در سراسر شهر شد و کشور را در موجی از اعتراضات خشونت آمیز فرو برد. یک دهه رشد انفجاری دیجیتال نتوانست مشکلات اقتصاد نئولیبرالی و نابرابری شدیدی را که ایجاد می‌کرد، کاهش دهد. بسیاری از مردم احساس می کردند که از آینده رانده شده اند و خشونت را تنها راه حل پیش روی خود می دانستند. سوم، شهروندان اسپانیایی زمانی که گوگل را با درخواست «حق فراموش شدن» (Right to be forgotten) به چالش کشیدند، از حقوق خود برای آینده انسانی دفاع کردند. این نقطه ی عطف به جهان نشان داد که چقدر سریع رویاهای ارزشمند یک آینده دیجیتالی عادلانه تر و دموکراتیک تر به کابوس تبدیل می شوند و یک رقابت سیاسی جهانی بر سر ادغام قابلیت های دیجیتال و جاه طلبی های سرمایه داری را پیش بینی می کند. ما هر روز، آن روز آگوست را مانند یک افسانه باستانی که در آن محکوم به پیمودن یک مسیر حلقه‌ای هستیم، تا زمانی که روح تمدن اطلاعاتی ما در نهایت با دموکراسی، توان حفظ حریم خصوصی، ناشناسی یا تغییرات تدریجی شکل بگیرد، دوباره زنده می‌کنیم .

1- هَکِ اَپِل

اپل در بحبوحه نبرد شدید بین عرضه و تقاضا در صحنه موسیقی همچون آذرخش درخشید. در یک طرف جوانانی بودند که اشتیاقشان به نَپستِر( Napster) و سایر اشکال اشتراک فایل موسیقی، نوع جدیدی از تقاضا را بیان می کرد: مصرف به روش من، آنچه من می خواهم، زمانی که آن را می خواهم و جایی که می خواهم. در طرف دیگر، مدیران صنعت موسیقی بودند که تصمیم گرفتند با تعقیب و بگیر و ببند برخی از کاربران افراطی نپستر، و ایجاد ترس این تقاضا را از بین ببرند. اپل این شکاف را با یک راه حل قابل دوام تجاری و قانونی که شرکت را با نیازهای در حال تغییر افراد در حین کار با شرکت های مستقر در صنعت همسو می کرد، پر کرد. نپسترصنعت موسیقی را هک کرد، اما به نظر می رسید اپل سرمایه داری را هک کرده است.

هک به معنی سود بردن از یک روش سریع و هوشمندانه برای حل یک مشکل در رایانه است.(مترجم)

اینکه هکِ اپل واقعا چقدر چشمگیر بود به راحتی قابل فراموش کردن است. سود این شرکت تا حد زیادی به دلیل قدرت فروش آی پاد، آی تیونز و آی فون (iPod/iTunes/iPhone) افزایش یافت. بلومبرگ بیزینس‌ویک توضیح می دهد که تحلیلگران وال استریت از این «معجزه اسرارآمیز اپل» گیج شده بودند. به طوری که یکی از آنها از فرط عصبانیت عنوان کرد:«ما حتی نمی توانیم برخی از احتمالات را مدل سازی کنیم… و این مانند یک دین است». حتی امروز هم ارقام حیرت انگیز هستند: سه روز پس از راه اندازی پلت فرم آی تیونزِ سازگار با ویندوز در اکتبر 2003، شنوندگان یک میلیون نسخه از نرم‌افزار رایگان آی تیونز را دانلود کردند و بابت یک میلیون آهنگ پرداخت انجام دادند. این موضوع استیو جابز را بر آن داشت تا اعلام کند: «در کمتر از یک هفته ما همه رکوردها را شکستیم و به بزرگترین شرکت موسیقی آنلاین در جهان تبدیل شدیم». در طول یک ماه پنج میلیون، سه ماه بعد ده میلیون و سه ماه بعد از آن بیست و پنج میلیون بار آی تیونز دانلود شد. چهار سال و نیم بعد، در ژانویه 2007، این رقم به دو میلیارد، و شش سال بعد، در سال 2013، به 25 میلیارد رسید. درسال 2008 اپل از وال مارت پیشی گرفت و بزرگترین خرده فروش موسیقی در جهان شد. فروش آی‌پاد به‌طور مشابه تماشایی بود. از 1 میلیون دستگاه در ماه، پس از راه‌اندازی فروشگاه موسیقی به 100 میلیون دستگاه در کمتر از چهار سال بعد افزایش یافت. زمانی که اپل کارکردهای آی‌پاد را در آیفون انقلابی خود قرار داد، یک گام دیگر بسوی رشد برداشت. یک مطالعه در سال 2017 در مورد بازده بازار سهام به این نتیجه رسید که اپل بیش از هر شرکت آمریکایی دیگری در قرن گذشته برای سرمایه گذاران سود ایجاد کرده است.

صد سال قبل از آی‌پاد، تولید انبوه دروازه‌ای را برای ورود به عصر ناشناخته و جدیدی فراهم کرد که در آن، ارزش اقتصادی پنهان در مصرف‌کنندگان انبوهی که متقاضی کالاها بودند اما به قیمتی که می‌توانستند، آشکار کرد. هنری فورد با منطق انقلاب صنعتی که ترکیبی از حجم بالا و هزینه واحد پایین بود، قیمت یک خودرو را 60 درصد کاهش داد. فورد آن را «تولید انبوه» (Mass production)نامید، که در عبارت معروف او خلاصه شده است: «شما هررنگی بخواهید می توانید داشته باشید تا زمانی که این رنگ مشکی باشد.»

بعدها، آلفرد اسلون(Alfred Sloan)از جنرال موتورز این اصل را توضیح داد: «تا زمانی که محصولی برای نشان دادن به آنها [مصرف کنندگان] داشته باشیم، به دلیل سرمایه گذاری عظیمی که برای عرضه آن به بازار انجام می شود، لزوماً متعهد به فروش آن محصول هستیم.» مدل کسب‌وکار صنعت موسیقی بر این اساس بود که به مصرف‌کنندگان می‌گفت چه چیزی بخرند، درست مانند فورد و اسلون. مدیران در تولید و توزیع لوح های فشرده سرمایه گذاری کردند و این لوح فشرده(CD) بود که مشتریان باید میخریدند.

هنری فورد یکی از اولین کسانی بود که با استفاده از مصرف انبوه جدید با فورد مدل تی(T)، به طلا ضربه زد.همانند آی پاد، مدل تی فورد نیز برای پاسخگویی به تقاضای آنی تحت فشار قرار گرفت. تولید انبوه می توانست در هر چیزی به کار گرفته شود و همینطور شد. با انتشار این موضوع چارچوب تولید در سرتاسر اقتصاد و جهان تغییر کرد و باعث سلطه سرمایه داری تولید انبوه، به عنوان مبنایی برای خلق ثروت در قرن بیستم شد.

نوآوری های آی پاد و آی تیونز این منطق صنعتی قرن گذشته را تغییر دادند و از قابلیت های جدید فناوری های دیجیتال برای معکوس کردن تجربه مصرف استفاده کردند. اپل رابطه بین شنوندگان و موسیقی آنها را با یک منطق تجاری متمایز بازنویسی کرد که اگرچه اکنون برای ما آشناست، اما در ابتدای معرفی یک انقلاب بود.

وارونگی(inversion) اپل به چند عنصر کلیدی بستگی داشت. دیجیتالی‌ کردن، امکان نجات دارایی‌های باارزش - در این مورد، آهنگ‌ها - را از فضاهای نهادی که در آن گرفتار شده بودند، فراهم کرد. رویه های نهادی پرهزینه ای که اسلون توضیح داده بود، به نفع یک مسیر مستقیم به شنوندگان حذف شدند. برای مثال، در مورد لوح فشرده، اپل تولید فیزیکی محصول را به همراه بسته بندی، موجودی کالا، ذخیره سازی، بازاریابی، حمل و نقل، توزیع و خرده فروشی فیزیکی آن دور زد. ترکیب پِلَت فرم(Platform) آیتونز و دستگاه آی پاد این امکان را برای شنوندگان فراهم کردند که به طور مداوم آهنگ های خود را به دلخواه تغییر داده و پیکربندی کنند. هیچ دو آی‌پادی یکسان نبود، یک آی‌پاد در این هفته با همان آی‌پاد در هفته دیگر متفاوت بود، زیرا شنوندگان بصورت الگوی پویایی تصمیم می گرفتند و سپس دوباره در خصوص تصمیم خود تصمیم گیری می کردند. این یک پیشرفت طاقت فرسا برای صنعت موسیقی و ماهواره های آن - خرده فروشان، بازاریاب ها و غیره - بود، اما دقیقا همان چیزی بود که شنوندگان جدید می خواستند.

چگونه باید این موفقیت را درک کنیم؟ «معجزه» اپل معمولاً به نبوغِ طراحی و بازاریابی آن نسبت داده می شود. اشتیاق مصرف‌کنندگان برای داشتن «آنچه می‌خواهم، چه زمانی، کجا و چگونه می‌خواهم» به عنوان شواهدی ازتقاضا برای «راحتی» در نظر گرفته می‌شود و حتی گاهی اوقات به عنوان خودشیفتگی یا کج خلقی نوشته می‌شود. به نظر من، این توضیحات در برابر عظمت بی سابقه دستاوردهای اپل کمرنگ است.ما مدت ها است که به جای کاوش عمیق تر در نیروهای تاریخی که این شکل جدید را به زندگی فراخوانده اند، به توضیحات سطحی درباره ادغام بی سابقه سرمایه داری و دیجیتال توسط اپل اکتفا کرده ایم.

درست همانطور که فورد به مصرف انبوه جدیدی دست یافت، اپل نیز جزو اولین شرکت هایی بود که با استفاده از جامعه جدیدی از افراد و تقاضای آنها برای مصرف فردی، موفقیت تجاری غیرمنتظره ایی را تجربه کرد. وارونگی حاکی از داستان بزرگ‌تری از اصلاحات تجاری بود که در آن عصر دیجیتال سرانجام ابزارهایی را برای تغییر تمرکز مصرف از توده‌ها به افراد، آزادسازی و پیکربندی مجدد عملیات و دارایی‌های سرمایه‌داری ارائه کرد. این پروژه جدید وعده چیزی کاملاً جدید، ضروری و از نظر عملیاتی غیرممکن در خارج از فضاهای شبکه ای دیجیتال بود. وعده ضمنی آن مبنی برهمسویی حمایت گرایانه با نیازها و ارزش‌های جدید ما، تأییدی بر احساس درونی ما از عزت و ارزش بود و این احساس را که ما مهم هستیم تأیید می‌کرد. با مهلت دادن به مصرف‌کنندگانِ دنیای مبتنی برنهادها که نسبت به نیازهای فردی آنها بی‌تفاوت بود، امکان سرمایه‌داری منطقی جدیدی فراهم کرد که قادر است عرضه و تقاضا را با اتصال ما به آنچه واقعاً می‌خواهیم دقیقاً به روش‌هایی که انتخاب می‌کنیم، تامین کند.

همانطور که در فصل‌های آینده توضیح خواهم کرد، همان شرایط تاریخی که آی‌پاد را به به سرعت روانه زندگی ما کرد، وعده آزادی اینترنت را به زندگی روزمره ما وارد ساخت، در حالی که ما به دنبال درمان هایی برای نابرابری و محرومیت بودیم. از همه مهم‌تر برای داستان ما، این است که همین شرایط پناهگاه مهمی برای ریشه‌ کردن و شکوفایی سرمایه‌داری نظارتی فراهم خواهد کرد. به عبارت دقیق تر، معجزه اپل و سرمایه داری نظارتی، هر کدام موفقیت خود را مدیون برخورد ویرانگر دو نیروی تاریخی متضاد هستند. یک محورمتعلق به تاریخ طولانی‌تر مدرنیزاسیون و تغییرات اجتماعی در طول قرن‌ها از توده به فرد است. محوردیگر به تشریح و اجرای چندین دهه پارادایم اقتصادی نئولیبرال تعلق دارد: اقتصاد سیاسی آن، دگرگونی آن درجامعه و به ویژه هدف آن برای معکوس کردن، سرکوب کردن، ممانعت و حتی از بین بردن میل فردی به سمت خودمختاری روانی و عاملیت اخلاقی. بخش‌های بعدی به طور خلاصه، خطوط اصلی این برخورد را ترسیم و شرایط مرجعی را ایجاد می‌کنند که ما در طول فصل‌های آینده به آن‌ها باز خواهیم گشت، همانطور که رشد سریع سرمایه‌داری نظارتی به سمت سلطه را بررسی می کنیم.

2- دو مدرنیته

سرمایه داری در پاسخ به نیازهای مردم درزمان و مکان تکامل می یابد. هنری فورد در این مورد صریح بود: «تولید انبوه با درک یک نیاز عمومی آغاز می‌شود.» زمانی که خودروسازان دیترویت درگیرخودروهای لوکس بودند، فورد به تنهایی ملتی را که به تازگی در حال مدرن شدن بودند، -کشاورزان، مزدبگیران و مغازه داران - شناخت. کسانی که پول کمی داشتند وچیزهای زیادی می خواستند، اما به قیمتی که توان پرداخت داشتند. «تقاضای» آنها ناشی از همان شرایطی بود که فورد و افرادش را فراخواند، زیرا آنها قدرت دگرگونی منطق جدیدی از تولید استاندارد، حجم بالا و هزینه واحد پایین را کشف کردند. «روز پنج دلاری» معروفِ فورد نمادی از منطق سیستمی عمل متقابل بود. او با پرداخت دستمزدهای بالاتربه کارگران خط مونتاژ، بیشتراز آنچه تا آن زمان معمول بود، دریافت که کل فعالیت تولید انبوه بر جمعیت پررونق مصرف کنندگان انبوه متکی است.

اگرچه شکل بازار و روسای آن اشتباهات زیادی داشتند و حقایق تلخ زیادی را به وجود آوردند، اما جمعیت تازه مدرن شده، منابع ضروری و ارزشمندِ مشتریان و کارمندان بودند. این مساله به گونه ای به جوامع خود وابسته بود که در نهایت منجر به طیفی از روابط متقابل نهادینه شد. خارج از این بازی، دسترسی به کالاها و خدمات مقرون به صرفه با تدابیر و روش‌های نظارتی دموکراتیک که حقوق و ایمنی کارگران و مصرف‌کنندگان را تأیید و حمایت می‌کرد، محدود می‌شد. در درون بازی سیستم‌های اشتغال پایدار، کارراهه شغلی و افزایش مستمر دستمزدها و مزایا وجود داشت. در واقع، از نقطه نظر چهل سال گذشته که در آن این شکل بازار به طور سیستماتیک ساختارشکنی کرد، به نظر می رسد تعامل آن با نظم اجتماعی، هر چند آزاردهنده و ناقص، یکی از برجسته ترین ویژگی های آن بوده است.

این به معنای این است که اشکال جدید بازار زمانی بیشترین بازدهی را دارند که با وفاداری به خواسته‌ها و ذهنیت‌های واقعی مردم شکل بگیرند. جامعه شناس بزرگ امیل دورکیم درآغاز قرن بیستم به این نکته اشاره کرد و بینش او سنگ محکی برای ما در سراسر این کتاب خواهد بود. دورکیم با مشاهده تحولات شگرف صنعتی شدن در زمان خود - کارخانه ها، تخصص ها، تقسیم کار پیچیده - فهمید که اگرچه اقتصاددانان می توانند این تحولات را توصیف کنند، اما نمی توانند علت آنها را درک کنند. او استدلال کرد که این تغییرات گسترده «ناشی از» نیازهای در حال تغییر مردم است و اقتصاددانان به طور سیستماتیک نسبت به این حقایق اجتماعی کور بوده اند (و می مانند):

تقسیم کار به نظر ما متفاوت از منظر اقتصاددانان است. برای آنها، اساساً شامل تولید بیشتر است. برای ما، این بهره وری بیشتر تنها یک پیامد ضروری است، بازتابی از یک پدیده. اگر تخصص داشته باشیم، برای تولید بیشتر نیست، بلکه برای این است که بتوانیم در شرایط جدید هستی که برای ما ساخته شده است، زندگی کنیم.

این جامعه شناس تلاش همیشگی انسان برای زندگی مؤثر در «شرایط وجود»(Conditions of Existence) را به عنوان علت نامرئی که تقسیم کار، فناوری، سازمان کار، سرمایه داری و در نهایت خود تمدن را فرا می خواند، شناسایی کرد. هر یک در همان بوته نیاز بشری شکل می‌گیرد که دورکیم آن را «تقلای خشنِ» همیشگی برای زندگی مؤثر می‌نامید: «اگر کار تقسیم‌بندی می‌شود»، به این دلیل است که «مبارزه برای زندگی شدیدتر است.» عقلانیت سرمایه داری نشان دهنده این همسویی، هر چند ناقص، با نیازهایی است که مردم در تلاش برای زندگی موثر خود تجربه می کنند و با شرایط زندگی که در زمان و مکان خود با آن مواجه می شوند، دست و پنجه نرم می کنند.

وقتی از این لنز نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که آن مشتریان مشتاق مدل تی فورد و مصرف‌کنندگان جدید آی‌پاد و آیفون، بیان شرایطی هستند که مشخصه عصر آن‌ها بوده است. در واقع، هر یک از آن ها حاصل مراحل متمایزی از یک فرآیند چند صد ساله موسوم به فردگرایی(individuation) است که امضای انسانی عصر مدرن است. مصرف‌کنندگان انبوه فورد اعضای «مدرنیته اول» نامیده می‌شوند، اما شرایط جدیدِ «مدرنیته دوم» نوع جدیدی از افراد را بوجود آورد که وارونگی اپل و بسیاری از نوآوری‌های دیجیتالی پس از آن، برای آنها ضروری می‌شد. . این مدرنیته دوم امثال گوگل و فیس بوک را به زندگی ما فراخواند و در یک چرخش غیرمنتظره، به فعالیت سرمایه داری نظارتی کمک کرد.

این مدرنیته ها چیست و چه اهمیتی برای داستان ما دارد؟ ظهور فرد به عنوان عاملیت و انتخاب اخلاقی(Moral agency and choice) ابتدا در غرب بعلت اینکه آنجا شرایط فراهم شد، اتفاق افتاد. ابتدا اجازه دهید ثابت کنیم که مفهوم فردی سازی (individualization) نباید با ایدئولوژی نئولیبرالی فردگرایی (individualism) که تمام مسئولیت موفقیت یا شکست را به فردی افسانه ای، اتمیده یا تجزیه شده (atomized)، منزوی، محکوم به زندگی دررقابت همیشگی و فاقد رابطه با سایرین، اجتماع و جامعه منتقل می کند، اشتباه گرفته شود. همچنین به فرآیند روانشناختی «فردیت»(individuation) که به شناسایی مادام‌العمر فرد ازخود مرتبط است، اشاره نمی‌کند. درعوض، فردی سازی (individualization) نتیجه فرایندهای طولانی مدت مدرنیزاسیون است.

فرد گرایی(فردباوری) (individualism):
دولت به خاطر افراد به وجود آمده نه افراد به خاطر دولت. نفع شخصی، انگیزه موجه کلیه ی اعمال بشری است. فردگرایان اِعمال اهداف و خواسته‌های شخص را ترویج می‌کنند و بنابراین برای استقلال و اتکای به نفس ارزش قائل می‌شوند و از این دفاع می‌کنند که منافع فرد باید نسبت به حکومت یا یک گروه اجتماعی در اولویت باشد، و در عین حال با دخالت خارجی در امور شخصی توسط جامعه یا نهادهایی چون دولت مخالفت می‌کنند. لیبرالیسم، اگزیستانسیالیسم و آنارشیسم مثال‌هایی از جنبش‌هایی هستند که فرد بشر را چون واحدی مرکزی برای تحلیل در نظر می‌گیرند.بنابراین فردگرایی «حق فرد برای آزادی و رسیدن به استعدادهای نفس خویش» است.

فردی سازی(تک سازی)(individualization) :
رشد صفات فردی. وضعیتی که نتیجه فرآیند فردی گرایی است. در جامعه شناسی و نظریه سیاسی، فرآیندی به سوی فردگرایی و در جامعه شناسی اخیر، پیامد تغییرات اجتماعی در مدرنیته متاخر است که در آن افراد به طور فزاینده ای ملزم به ساختن زندگی خود هستند.

فردیت/یگانگی/شخصیت (individuation):
از نظر فلسفی، «فردیت» بیانگر این ایده کلی است که چگونه یک چیز به عنوان یک چیز فردی شناخته می شود که «چیز دیگری نیست». این شامل این است که چگونه یک فرد از سایر عناصر جهان متفاوت است و چگونه یک فرد از افراد دیگر متمایز است. در قرن هفدهم، فیلسوفان شروع به پیوند دادن مسئله فردیت یا آنچه که فردیت را در هر زمان به ارمغان می آورد، با مسئله هویت یا آنچه که یکسانی را در مقاطع مختلف زمانی تشکیل می دهد، مرتبط کردند. فردگرایی فرآیندی است که طی آن یک فرد متمایز می شود. فردیت شما را از بقیه متمایز می کند. کلمه فرد سرنخ خوبی برای معنای تشخص است، یعنی چگونه یک موجود به موجودی مستقل و مجزا تبدیل می شود. این مضوع معمولاً به فرآیند روانشناختی توصیف شده توسط کارل یونگ اشاره دارد.از نظر یونگ، فردیت شدن شامل تبدیل شدن به شخص خود، با عقاید و آرمان های خود است که ممکن است از عقاید والدین و جامعه شما جدا باشد. فردیت یک فرآیند مادام العمر است که شامل تمام انتخاب هایی است که شما را منحصر به فرد می کند. به فردیت سازی نیز می گویند.(مترجم. منبع +++)

تا آخرین دقایق تاریخ بشرزندگی با، خون، جغرافیا، جنسیت، خویشاوندی، مقام و مذهب پیشگویی می شد. من دختر مادرم هستم، من پسر پدرم هستم. حس انسان به عنوان یک فرد در طول قرن ها به تدریج پدیدار شد و از این فشار باستانی بیرون آمد. حدود دویست سال پیش، ما وارد اولین جاده مدرن شدیم که در آن زندگی بر اساس سنت های روستا و قبیله، دیگر از نسلی به نسل دیگر منتقل نمی شد. «مدرنیته اول» نشان‌دهنده زمانی است که زندگی برای تعداد زیادی از مردم با جدا شدن از هنجارها، معانی و قوانین سنتی «فردی» شد. این بدان معنا بود که هر زندگی به جای اینکه یک واقعیت قطعی و از پیش تعیین شده باشد، تبدیل به یک واقعیت باز( open-ended) شد که باید کشف شود. حتی در جایی که دنیای سنتی برای بسیاری از مردم امروزی دست نخورده باقی مانده است، دیگر نمی توان آن را به عنوان تنها داستان ممکن تجربه کرد.

من اغلب به شجاعت پدربزرگ و مادربزرگم فکر می کنم. وقتی در سال ۱۹۰۸ آن ها تصمیم گرفتند از شکنجه قزاق ها در دهکده کوچکشان در خارج از کی یف(Kiev) فرار کنند، پنج فرزندشان از جمله پدربزرگ چهار ساله ام مکس(Max) و تمام وسایلشان را در یک گاری گذاشتند و اسب ها را به سمت یک کشتی بخار که عازم آمریکا بود به حرکت درآوردند، چه احساسی از غم، وحشت و شادی داشتند؟ آن ها مانند میلیون ها پیشگام دیگر این مدرنیته اول، از یک دنیای هنوز فئودالی فرار کردند و خود را در حال بداهه پردازی( improvising=کاری رو بدون آمادگی قبلی انجام دادن) نوع جدیدی از زندگی یافتند. مکس بعدها با سوفی ازدواج می کند و خانواده ای دور از روستاهایی که در آن ها به دنیا آمدند، تشکیل می دهد. آنتونیو ماچادو(Antonio Machado)، شاعر اسپانیایی، نشاط و جسارت این انسان های مدرنیته اول را در ترانه معروف خود به تصویر کشیده است: «مسافر، جاده ای وجود ندارد؛ جاده همان طور که می روید ساخته می شود.» این همان چیزی است که «جستجو» به معنای آن است: سفر اکتشاف و خودسازی، نه یک حرکت لحظه ای به سوی پاسخ های از پیش تعیین شده.

با این حال، جامعه صنعتی جدید بسیاری از نقش و نگاره های سلسله مراتبی جهان فئودالی قدیمی را در الگوهای وابستگی خود بر اساس طبقه، نژاد، شغل، مذهب، قومیت، جنسیت و لویاتان های جامعه توده ای حفظ کرد: شرکت ها، محل کار، اتحادیه ها، کلیساها، احزاب سیاسی، گروه های مدنی و سیستم های مدرسه. این نظم نوین جهانی توده‌ و منطق بوروکراتیک آن در تمرکز، مرکز گرایی، استانداردسازی و مدیریت، همچنان لنگرها، دستورالعمل‌ها و اهداف محکمی را برای هر زندگی ارائه می‌کرد.

سوفی و ​​مکس در مقایسه با والدینشان و تمام نسل‌های قبل، تقریبا مجبور بودند خودشان همه چیز را درست کنند. سوفی می دانست که خانواده را بزرگتر خواهد کرد. مکس می دانست که زندگی آن ها را تامین خواهد کرد.آنها خود را با آنچه که دنیا پیشنهاد می کرد وفق دادند و از قوانین پیروی کردند. همچنین اگر صحبت می کردید کسی نظر شما را نمی پرسید یا گوش نمی داد. از شما انتظار می رفت کاری را که قرار بود انجام دهید، انجام دهید و کم کم راهتان را باز کنید. آنها یک خانواده خوب تشکیل دادند و در نهایت یک خانه، خودرو، ماشین لباسشویی و یخچال داشتند. پیشگامان تولید انبوه مانند هنری فورد و آلفرد اسلون راهی پیدا کرده بودند تا این وسایل را با قیمتی که می توانستید تهیه کنید به دست شما برسانند.

اگر اضطراب وجود داشت، نشان دهنده ضرورت زندگی مطابق با الزامات نقش های فرد بود. از فرد انتظار می رفت که هرگونه احساس خود را که در مرزهای نقش اجتماعی معینی ظاهر می شد، حتی با هزینه ذهنی قابل توجه سرکوب کند. جامعه پذیری و سازگاری، مصالح و مواد خام روان شناسی و جامعه شناسی بودند که خانواده هسته ای(nuclear family) را «کارخانه ای» برای «تولید شخصیت» می دانستند که برای انطباق با هنجارهای اجتماعی جامعه توده ای آماده می شد. آن «کارخانه ها» درد زیادی ایجاد می کردند: عرفان زنانه، همجنس گرایان مخفی(closeted homosexuals)، بیخدایان پیرو کلیسا(Churchgoing atheists) و سقط جنین های خیابانی. با این حال، در نهایت، آن ها حتی افرادی مانند من و شما را به وجود آوردند.

وقتی در جاده آزاد قدم گذاشتم، پاسخ های کمی وجود داشت، هیچ چیزی برای تقلید کردن و هیچ قطب نمایی برای دنبال کردن به جز ارزش ها و رویاهایی که در درونم بود نداشتم. من تنها نبودم؛ جاده پراز آدم هایی بود که در این سفر بودند. مدرنیته اول ما را به دنیا آورد، اما ما ذهنیت جدیدی را به زندگی آوردیم: «مدرنیته دوم». آنچه به عنوان مهاجرت مدرن از شیوه های زندگی سنتی آغاز شد، به جامعه جدیدی از افرادی که با حس فردیت روانی به دنیا آمده بودند، با حق آزادی و ضرورت دو لبه آن، شکوفا شدند. ما هم حق و هم لزوم انتخاب زندگی توسط خودمان را تجربه می کنیم. دیگر راضی نیستیم که اعضای ناشناس توده باشیم، ما حس می کنیم حق تعیین سرنوشت خود را داریم، یک حقیقت آشکار برای ما که برای سوفی و مکس عملا غیر ممکن بود. این ذهنیت، دستاورد فوق العاده ای برای روح انسان است، حتی اگر بتواند حکم حبس ابد برای عدم اطمینان، اضطراب و استرس را داشته باشد.

از نیمه دوم قرن بیستم، داستان فردی سازی(individualization) چرخش جدیدی به سمت «مدرنیته دوم» کرده است. مدرنیته صنعتی شدن و شیوه های سرمایه داری تولید انبوه درمرکز آن، بیش از آنچه تصور می شد، ثروت تولید کرد. در جایی که سیاست های دموکراتیک، سیاست های توزیعی، دسترسی به آموزش و بهداشت، و نهادهای قوی جامعه مدنی مکمل این ثروت بودند، جامعه ای از افراد(society of individuals) برای اولین بار شروع به ظهور کرد. صدها میلیون نفر به تجربیاتی دسترسی یافتند که زمانی در اختیار جمع کوچکی از نخبگان بود: تحصیلات دانشگاهی، مسافرت، افزایش امید به زندگی، درآمد قابل تصرف، افزایش استانداردهای زندگی، دسترسی گسترده به کالاهای مصرفی، جریان های ارتباطی و اطلاعاتی متنوع، کار تخصصی و فکری.

جامعه فشرده ی سلسله مراتبی و توده ای مدرنیته اول نوید پاداش های قابل پیش بینی را می داد، اما موفقیت آن چاقویی بود که ما رااز پا درآورد و به سوی مدرنیته دوم و زندگی های پیچیده تر با الگوی غنی تر سوق داد. آموزش و کار علمی، تسلط بر زبان و اندیشه را افزایش داد، یعنی ابزارهایی که ما با آن ها معنای شخصی می سازیم و عقاید خود را شکل می دهیم. ارتباطات، اطلاعات، مصرف و سفر، خودآگاهی فردی قابلیت های تخیلی را برانگیخت و دیدگاه ها، ارزش ها و نگرش ها را به شیوه هایی که دیگر نمی توانست توسط نقش های از پیش تعریف شده یا هویت گروهی مهار شود، تحریک می کرد. بهبود سلامت و طول عمر طولانی‌تر، زمانی را برای تعمیق و بلوغ زندگی شخصی فراهم کرد و مشروعیت هویت شخصی را بیش از پیش و در برابر هنجارهای اجتماعی پیشین تقویت می کند.

حتی وقتی به نقش های سنتی برمی گردیم، این ها انتخاب هایی هستند، نه حقایق مطلق تحمیل شده در زمان تولد. اریک اریکسون (Erik Erikson)، پزشک بالینی هویت(Clinician of identity)، زمانی در این باره می گفت: «بیمار امروزی بیشتر از همه از این مشکل رنج می برد که باید چه چیزی را باور کند و چه کسی باید باشد یا… ممکن است باشد یا بشود؛ در حالی که بیماران اولیه تحلیل روانی بیشتر از همه تحت فشارهایی قرار می گرفتند که مانع از آن می شد که او آن چیزی یا کسی باشد که فکر می کرد و می دانست». این ذهنیت در کشورهای ثروتمندتر بیشتر دیده شده، اما تحقیقات نشان می دهد افراد مدرنیته دوم تقریبا در همه مناطق جهان وجود دارند.

بررسی تفاوت روانشناسی بالینی و عمومی : بسیاری از ما تفاوت روانشناسی بالینی و عمومی را در این حد می‌شناسیم که این دو دو گرایش اصلی در رشته روانشناسی هستند. با نگاهی جزیی‌تر در خواهیم یافت که رشته روانشناسی عمومی، همان‌طور که از نامش پیداست به بررسی کلیات روانشناسی و رفتارها و عملکردهای ذهنی و شناختی می‌پردازد. در حالی‌که روانشناسی بالینی، به طور تخصصی به بررسی بالینی اختلالات و مشکلات روانی و درمان آن‌ها می‌پردازد. این به این معنا نیست که روانشناسان بالینی به کار تحقیقاتی نمی‌پردازند. روانشناسان بالینی در کنار بررسی اختلالات و درمان آن‌ها ممکن است کارهای پژوهشی و تحقیقاتی هم انجام بدهند. با این حال، عمده تخصص آن‌ها بررسی بالینی مراجعین است.(مترجم. منبع+)

مدرنیته اول، رشد و تجلی «خود»(Self) را به نفع راه حل های جمعی سرکوب کرد، اما در مدرنیته دوم، «خود» تنها چیزی است که ما داریم.حس جدید حاکمیت روانی مدت ها پیش از آنکه اینترنت ادعاهای خود را تقویت کند، بر جهان حاکم شد. ما از طریق آزمون و خطا یاد می گیریم که چگونه زندگی خود را به هم پیوند دهیم. هیچ چیز داده نمی شود. همه چیز را باید با شرایطی که برای ما معنا پیدا می کند مورد بازنگری، مذاکره مجدد و بازسازی قرار داد: خانواده، مذهب، جنسیت، اخلاق، ازدواج، اجتماع، عشق، طبیعت، ارتباطات اجتماعی، مشارکت سیاسی، شغل، غذا و...

در واقع، این ذهنیت جدید و خواسته های آن بود که اینترنت و دستگاه اطلاعاتی رو به رشد را به زندگی روزمره ما فراخواند. بار زندگی بدون یک سرنوشت ثابت، ما را به سمت منابع غنی از اطلاعات محیط دیجیتال جدید سوق داد و راه های جدیدی برای تقویت صدا و الگوهای ارتباطی دل خواه خودمان را فراهم کرد. این پدیده چنان عمیق است که می توان بدون اغراق گفت که فرد به عنوان نویسنده زندگی خود، قهرمان عصر ماست، چه ما این واقعیت را به عنوان رهایی و چه به عنوان مصیبت تجربه کنیم.

مدرنیته غربی حول مجموعه ای از اصول و قوانین شکل گرفته بود که حقوق فردی غیرقابل نقض را اعطا می کند و حرمت زندگی هر فردی را به رسمیت می شناسد. با این حال، تا زمان مدرنیته دوم چنین احساسی وجود نداشت.تجربه کم کم به قانون رسمی رسید. این حقیقت محسوس در خواسته های جدید بیان شده است تا آنچه را که قبلاً در قانون تثبیت شده در زندگی روزمره بالفعل کند.

با وجود پتانسیل رهایی بخش آن، مدرنیته دوم قرار بود به مکانی سخت برای زندگی تبدیل شود و شرایط زندگی امروز ما نشان دهنده این مشکل است. برخی از چالش های مدرنیته دوم ناشی از هزینه های اجتناب ناپذیر مرتبط با ایجاد و تامین زندگی خود فرد است، اما ناپایداری مدرنیته دوم نیز نتیجه تغییرات نهادینه شده در سیاست ها و اقدامات اقتصادی و اجتماعی مرتبط با پارادایم نئولیبرال وحرکت آن به سمت سلطه است. هدف این پارادایم فراگیر، مهار، تغییر و معکوس کردن موج سکولار ادعاهای مدرنیته دوم برای تعیین سرنوشت و زیستگاه هایی است که این ادعاها می توانند در آن رشد کنند. ما در این برخورد بین یک داستان چند صد ساله مدرنیزاسیون و یک داستان چند ده ساله خشونت اقتصادی، زندگی می کنیم که تلاش ما برای زندگی مؤثر را خنثی می‌کند.

ادبیات غنی و قانع کننده ای وجود دارد که این نقطه عطف در تاریخ اقتصاد را مستند می کند، و هدف من در اینجا صرفا توجه به برخی از موضوعات این روایت بزرگ است که برای درک ما از این برخورد، حیاتی هستند: شرایطی که هم «معجزه» اپل و هم «سرمایه داری نظارتی» را به دنبال داشت.

3- سکونت گاه نئولیبرال

اواسط دهه ۱۹۷۰ نظم اقتصادی پس از جنگ تحت تاثیر رکود، تورم و کاهش شدید رشد، خصوصا در آمریکا و بریتانیا بود. همچنین فشارهای جدیدی بر نظم سیاسی وارد شد به طوری که افراد مدرنیته دوم - به ویژه دانشجویان، کارگران جوان، آمریکایی های آفریقایی تبار، زنان، لاتین تبارها و دیگر گروه های به حاشیه رانده شده - حول مطالبات حقوق برابر، شنیده شدن صدایشان و حق مشارکت بسیج شدند. در ایالات متحده جنگ ویتنام کانون ناآرامی های اجتماعی بود و رسوایی واترگیت باعث فشار عمومی جهت اصلاحات سیاسی شد. در بریتانیا تورم، روابط صنعتی را بیش از حد، بحرانی کرده بود. در هر دو کشور، شبحِ فساد اقتصادیِ مهارنشدنی، در ترکیب با تقاضاهای جدید و پر سر و صدا در جامعه دموکراتیک، سردرگمی، اضطراب، و ناامیدی را در میان مقامات منتخب ایجاد کرد، که برای قضاوت درباره اینکه چرا سیاست های کینزی که زمانی قابل اعتماد بودند، نتوانستند مسیر را معکوس کنند، مجهز نبودند.

اقتصاددانان نئولیبرال که منتظراین فرصت بودند و ایده هایشان در خلا سیاسی که اکنون هر دو دولت را به ستوه آورده بود، فرصت ظهوریافت. فریدریش هایک، اقتصاددان اتریشی و برنده جایزه نوبل سال ۱۹۷۴ و میلتون فریدمن، همتای آمریکایی او که دو سال بعد نوبل را دریافت کرد، تئوری رادیکال اقتصاد بازار آزاد، ایدئولوژی سیاسی و برنامه های عمل گرایانه خود را در طول دوران پس از جنگ در کنار حرفه اصلی خود، زیر سایه سلطه اقتصاد کینزی تکمیل کرده بودند و اکنون زمان آن ها فرا رسیده بود.

عقیده بازار آزاد در اروپا به عنوان دفاعی فراگیر در برابر تهدید ایدئولوژی های جمعی توتالیتر و کمونیستی سرچشمه گرفت. هدف آن احیای پذیرش بازار خودتنظیم به عنوان یک نیروی طبیعی با چنان پیچیدگی و کمالی بود که خواستار آزادی رادیکال از همه اشکال نظارت دولتی بود. هایک ضرورت تسلیم مطلق فردی و جمعی در برابر نظم حاکم بر بازار را به عنوان یک نظم گسترده(Extended order) غیرقابل شناخت توضیح می دهد که جایگزین اقتدار سیاسی مشروع واگذار شده به دولت می شود: «اقتصاد مدرن توضیح می دهد که چگونه چنین نظم گسترده ای… یک فرآیند جمع آوری اطلاعات را تشکیل می دهد… که نه تنها هیچ سازمان برنامه ریزی مرکزی، بلکه هیچ فردی، نمی تواند به عنوان یک کل بداند، در اختیار داشته باشد یا کنترل کند….» هایک و برادران ایدئولوژیکش بر سرمایه داری که بیش از اندازه ساده سازی شده بود و هیچ نیروی دیگری مانع آن نمی شد و در برابر هر قدرت خارجی نفوذناپذیر بود، تاکید داشتند. نابرابری توزیع ثروت و حقوق به عنوان ویژگی ضروری یک سیستم بازار موفق و به عنوان نیرویی برای پیشرفت، پذیرفته و حتی جشن گرفته شد. ایدئولوژی هایک، زیربنای فکری و مشروعیت را برای تئوری جدیدی از شرکت(firm) فراهم کرد که تبدیل به پیش زمینه مهم دیگری از نظر ساختار، محتوای اخلاقی و رابطه آن با جامعه برای بنگاه(corporation) سرمایه داری نظارتی شد.

مفهوم جدید توسط اقتصاددانان مایکل جنسن(Michael Jensen) و ویلیام مکلینگ(William Meckling) عملیاتی شد. این دو محقق با تکیه بر آثار هایک، تیشه به اصول اجتماعی شرکت سهامی(corporation) قرن بیستم زدند. تیشه ایی که به «جنبش ارزش سهامدار» معروف شد. در سال ۱۹۷۶ جنسن و مکلینگ مقاله ای تاریخی منتشر کردند و در آن مدیر را به عنوان نوعی انگل که از مالکان بعنوان میزبان تغذیه می کند، تفسیر کردند: شاید اجتناب ناپذیر باشد، اما با این حال مانعی بر سر راه افزایش ثروت سهامداران است. آن ها جسورانه استدلال کردند که عدم ارتباط ساختاری بین مالکان و مدیران «می تواند منجر به این شود که ارزش شرکت به طور قابل توجهی، کم تر از آن چیزی باشد که می تواند باشد.» اگر مدیران ارزش شرکت را به نفع ترجیحات و راحتی خود به صاحبان آن واگذار می کردند، آنگاه سپردن مدیریت به آنها برای سهامداران منطقی بود. به عقیده این اقتصاددانان، راه حل این بود که سیگنال ارزش بازار، یعنی قیمت سهام، به عنوان مبنایی برای یک ساختار تشویقی جدید در نظر گرفته شود که در نهایت و به طور قاطع رفتار مدیریتی را با منافع مالکان همسو کند. مدیرانی که در برابر سیگنال های غیر قابل توصیفِ «نظم گسترده» هایک تسلیم نمی شدند، به سرعت طعمه «بربرهای دروازه» در یک شکار شرورانه و جدید برای ارزش‌های ناشناخته بازار می شدند.

جنبش ارزش(ثروت) سهامدار (shareholder value movement)
حرکت تهاجمی رویکرد مبتنی بر بازار برای کنترل شرکت ها توسط سرمایه گذاران مالی بود که مدیران فعلی را به دلیل عدم توجه به سهامداران در طول بحران اقتصادی دهه 1970 مورد انتقاد قرار دادند. گاهی اوقات افزایش ثروت سهامداران نامیده می شود.افسانه به حداکثر رساندن ارزش(ثروت) سهامداران چیست؟معمولا گمان می شود اداره کنندگان و مدیریت شرکت ها وظیفه دارند ارزش سهام را به حداکثر برسانند، به ویژه برای شرکت های سهامی عام. با این حال، احکام قانونی نشان می دهد که این باور رایج در واقع یک افسانه است: در واقع هیچ وظیفه قانونی به حداکثر رساندن سود هنگام مدیریت یک شرکت وجود ندارد. این ایده را می توان تا حد زیادی در تاثیرات یک حکم منسوخ و بطور گسترده ای اشتباه فهمیده شده دادگاه عالی میشیگان در تصمیم سال 1919 آن، در مورد اقامه دعوی شرکت خصوصی داج در برابر فورد(.Dodge v. Ford Motor Co) دانست، که در مورد وظایف قانونی یک سهامدار عمده کنترل کننده شرکت در مقابل یک سهامدار اقلیت بود و نه در مورد به حداکثر رساندن ارزش(ثروت) سهامدار. پژوهشگران حقوقی و سازمانی، مانند لین ای. استوت(Lynn A. Stout) استاد حقوق دانشگاه کرنل(Cornell University) وجین-فیلیپ روبرت(Jean-Philippe Roubet) استاد دانشکده حقوق دانشکده علوم پاریس(Paris-Sciences-Poe Law School) که یکی از اعضای انجمن پاریس و نیویورک است، این تصور غلط را توضیح داده اند.
(مترجم.منبع++)
بربرها در دروازه: سقوط آر.جِی.آر نبیسکو(RJR Nabisco)
کتابی است درباره خرید اهرمی شرکت صنایع غذایی نبیسکو که روزنامه نگاران تحقیقی برایان بارو و جان هلیار آن را در سال 1989 نوشته اند. این کتاب بر اساس مجموعه ای از مقالات نوشته شده در وال استریت ژورنال است. این کتاب در سال 1993 توسط HBO به یک فیلم تلویزیونی تبدیل شد که بربرها دردروازه نامیده می شود. تمرکز این کتاب روی فردریک راس جانسون، مدیرعامل نبیسکو است که قصد داشت بقیه سهامداران را بخرد.
(مترجم. منبع+)

در بحران دموکراسی(Crisis of democracy)، دیدگاه نئولیبرال و بازگشت آن به معیارهای بازار، هم به عنوان ابزاری برای فرار از مالکیت سیاسی انتخاب های سخت اقتصادی و هم به این دلیل که وعده تحمیل نوع جدیدی از نظم را می داد، زمانیکه بیم بی نظمی می رفت، عمیقا برای سیاستمداران و سیاست گذاران جذاب بود. قدرت مطلق نیروهای بازار به عنوان منبع نهایی کنترل ضروری، جانشین رقابت و مشورت دموکراتیک با ایدئولوژی افراد اتمیده محکوم به رقابت همیشگی برای منابع کمیاب خواهد شد. بازارهای رقابتی وعده می دادند که افراد سرکش را ساکت کرده و حتی آن ها را آنقدر درگیر بقا کند که نتوانند شکایت کنند.

با عقب نشینی دشمنان قدیمی جمع گرا(هواخواه اصول اجتماعی درزندگی)، دشمنان جدید جای آن ها را گرفتند: مقررات و نظارت دولتی، قوانین اجتماعی و سیاست های رفاهی، اتحادیه های کارگری و نهادهای چانه زنی جمعی و اصول سیاست دموکراتیک. درواقع، همه این ها قرار بود با نسخه واقعی بازار جایگزین شوند و رقابت راه حل رشد باشد. اهداف جدید از طریق اصلاحات در سمت عرضه، از جمله مقررات زدایی، خصوصی سازی، و مالیات های پایین تر به دست بیاید.

سی و پنج سال پیش از چیرگی هایک و فریدمن بزرگ، کارل پولانی(Karl Polanyi) مورخ، به شیوایی درباره پیدایش اقتصاد بازار نوشته است. مطالعات پولانی او را به این نتیجه رساند که عملیات بازارِ خودتنظیم، هنگامی که اجازه داده می شود آزاد از قوانین و سیاست های مخالف اجرا شود، به شدت مخرب است. او این حرکت دوگانه را چنین توصیف کرد: « شبکه ای از اقدامات و سیاست ها… ادغام شده در سازمان های قدرتمندی که برای بررسی عملکرد بازار نسبت به نیروی کار، زمین و پول طراحی شده اند.»

پولانی معتقد بود که جنبش دوگانه در حالی که از روش بازار حمایت می کند، آن را از طریق ایجاد تعادل، تعدیل و کاهش افراطی گری های مخرب آن، به جامعه پیوند می دهد. پولانی مشاهده کرد که چنین اقدامات متقابلی در نیمه دوم قرن نوزدهم به طور خود به خود در همه جوامع اروپایی پدیدار شده است. هر یک راه حل های قانونی، نظارتی و نهادی برای نظارت بر عرصه های جدید مورد بحث مانند غرامت کارگران، بازرسی کارخانه ها، داد و ستد شهری، خدمات عمومی، امنیت غذایی، کودکان کار و امنیت عمومی ایجاد کردند.

در ایالات متحده جنبش دوگانه از طریق چندین دهه رقابت اجتماعی به دست آمد که تولید صنعتی را هر چند ناقص، برای نیازهای جامعه مهار می کرد. این امر در نتیجه اعتماد سازی، جامعه مدنی، و اصلاحات قانونگذاری در دوران مترقی ظاهر شد. بعدها در طرح های قانونگذاری، قضایی، اجتماعی و مالیاتی نیو دیل(New Deal) و نهادینه سازی اقتصاد کینزی در دوران پس از جنگ جهانی دوم به تفصیل شرح داده شد: بازار نیروی کار، مالیات و سیاست های رفاه اجتماعی که در نهایت برابری اقتصادی و اجتماعی را افزایش داد. جنبش دوگانه بیشتر در طرح های قانون گذاری جامعه بزرگ(Great Society)، به ویژه حقوق مدنی و قوانین برجسته زیست محیطی توسعه یافت. بسیاری از محققان چنین اقدامات متقابلی را به موفقیت دموکراسی بازار در آمریکا و اروپا نسبت می دهند. یک اقتصاد سیاسی که در توانایی خود برای تولید متقابل تقاضا و عرضه بسیار سازگارتر از آن چیزی بود که نظریه پردازان چپ گرا یا حتی پولانی تصور می کردند و تا اواسط قرن به نظر می رسید که بنگاه بزرگ(large corporation) یک نهاد اجتماعی مدرن عمیقا ریشه دار و بادوام است.

این جنبش دوگانه قرار بود تحت پرچم نئولیبرال تخریب شود و اجرای آن بلافاصله آغاز شد. در سال ۱۹۷۶، یعنی همان سالی که جنسن و مکلینگ تحلیل آسیب شناسانه خود را منتشر کردند، رئیس جمهور جیمی کارتر اولین تلاش های مهم برای همسوسازی اساسی بنگاه با معیارهای بازار وال استریت را آغاز کرد و بخش های هواپیمایی، حمل و نقل و مالی را با یک برنامه جسورانه مقررات زدایی هدف قرار داد. آنچه به عنوان یک «موج» آغاز شد، به « سونامی تبدیل شد که کنترل بخش های بزرگی از اقتصاد را در دو دهه آخر قرن بیستم از دست داد.» پیاده سازی که با کارتر آغاز شد، نه تنها دوران ریگان و تاچر بلکه تقریبا هر دوره ریاست جمهوری بعدی آمریکا و بیشتر نقاط جهان را بواسطه درجات مختلف گسترش سیاست های مالی و اجتماعی در اروپا وسایر مناطق تعریف می کرد.

بدین ترتیب، تجزیه و تحلیل شرکت دولتی آمریکا(US public firm) آغاز شد. شرکت سهامی عام(دولت) به عنوان یک موسسه اجتماعی به عنوان یک خطای پرهزینه تفسیر و روابط متقابل طولانی مدت آن با مشتریان و کارمندان به عنوان عاملی مخرب بر کارایی بازار، مورد بازنگری قرار گرفت. سیاست هویج وچماق(تشویق و تنبیه) مالی، مدیران اجرایی را به تجزیه و کوچک کردن شرکت های خود ترغیب می کرد، و منطق سرمایه داری از تولید سودآور کالاها و خدمات به اشکال بسیار عجیب و غریب سفته بازی مالی، تغییر کرد. نظم تحمیلی عملیات بازار جدید، سرمایه داری را به ذات اصلی خود رساند، و تا سال ۱۹۸۹ جنسن با اطمینان افول بنگاه عمومی(eclipse of the public corporation) را اعلام کرد.

در آغاز قرن، همان طور که مکانیسم های بنیادی سرمایه داری نظارتی تازه در حال شکل گیری بودند، حداکثرسازی ارزش(ثروت)سهامدار به طور گسترده ای به عنوان هدف عملکردی شرکت پذیرفته شد. این اصول برگرفته از فلسفه ای، که زمانی افراطی بود، به عنوان رویه ای استاندارد در حوزه های تجاری، مالی و حقوقی رسمیت یافت. سال ۲۰۰۰، شرکت های دولتی آمریکا کم تر از نیمی از آمریکایی ها را نسبت به سال ۱۹۷۰ استخدام کردند. در سال ۲۰۰۹ تنها نیمی از شرکت های دولتی سال ۱۹۹۷ وجود داشتند. شرکت دولتی، فاقد ضرورت برای تولید، نامناسب برای اشتغال پایدار و ارائه خدمات رفاه اجتماعی شده بود و قادر به اثبات بازده سرمایه گذاری طولانی مدتِ قابل اعتماد، نبود. در این فرآیند، تَبِ کارآفرینی(entrepreneur) به عنوان اتحاد کامل مالکیت و مدیریت، به شهرتی افسانه ای رسید و امکانات غنی موجود در مدرنیته دوم را با یک الگوی برجسته از جسارت، رقابت زیرکانه، سلطه و ثروت جایگزین کرد.

بعد از این: عصر سرمایه داری نظارتی(بخش اول- فصل دوم-2)

قبل از این: عصر سرمایه داری نظارتی(بخش اول- مقدمه)

سرمایه نظارتیروانشناسی بالینیصنعت موسیقیشوشانا زوبوفعصر سرمایه داری نظارتی
بعضی ها هستند که می نویسند! به این ها می گویند نویسنده. به آنچه می نویسند می گویند نوشته...در اینجا شاید یک کتاب معرفی کنیم یا یک مقاله یا یک نوشته گمنام یا اگر قدمان برسد یک نقد...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید