در دفتر سوم مثنوی معنوی، در داستان «خورندگان پیل بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح» میخوانیم که: گروهی از مسافران به سرزمین هند رسیدند و چون گرسنه بودند خواستند حیوانی شکار کنند. در این اثنا مردی دانا و خِردمند با آنها روبرو شد و از سَرِ دلسوزی و راهنمایی به آنها گفت که در این سرزمین پهناور ، گلّه های فیل بسیار یافت می شود ولی مبادا هوسِ شکارِ آنها به سَرتان بزند، زیرا فیل ها بوی فرزندان خویش را به خوبی تشخیص میدهند و اگر شما فیلی شکار کنید و بخورید قطعاََ گرفتار انتقام فیلانِ مست خواهید شد. مرد دانا پس از گفتن این سخنان با آن جمع وداع گفت و رفت. کم کم گرسنگی بر ایشان چیره شد و در این هنگام کنارِ جاده بچه فیلی فربه دیدند و بیدرنگ او را شکار کردند و گوشتش را کباب کردند و خوردند . ولی تنها یک نفر از میان آن جمع بر هوسِ خود غالب شد و دهان به خوردن گوشتِ بچه فیل نیالود . آن جمع به خوابی گران فرو رفتند و آن مرد بیدار ماند و در این اثنا فیلی خشمگین آسیمه سر آمد و ابتدا دهان آن مرد را بویید و سپس به سوی جمعِ خوابیدگان رفت و از بوی دهانِ آنها دریافت که قاتلانِ فرزندش همانها هستند و بیدرنگ آن جمع را به هلاکت رسانید.
در بیت ۹۶ و ۹۷ این سروده آمده:
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
یعنی مردان راستین از چیزی هراسی ندارند و در خون خود میرقصند. هنگامی که از دست خودشان خلاصی و رهایی پیدا کنند، دست زنان و رقص کنانند زیرا از نقصهایشان خلاصی پیدا کردهاند.