امیرزاد
امیرزاد
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

رنگ آسمان

در حال فکر به این بودم که این پست رو چطوری شروع کنم و یه لحظه نگاه کردم و دیدم که ویرگول نوشته "هرچی دوست داری بنویس ..." و بنظر من نویسنده تجربه کاربری این قسمت واقعا فکر کرده بود!

نکته خوبیه، "هرچی که دوست داری"! ولی آیا واقعا؟! خب ببینید دوستان، من دنبال دردسر نیستم، قبلا بودم ولی دیگه الآن نه. دنیا قوانینی داره، نداره درواقع، داره ولی ننوشته شده، قانونی که نوشته شده باشه من درآوردیه پس زیاد جدی نگیرید، منتهی قانونایی که نوشته شدن رعایت نکردنشون همیشه نه اما اکثر وقتا عواقبشون قابل مشاهده‌ست. برای مثال اگه جلوی دید همه آدم بکشی پلیس می‌گیرتت، چون یه قانون نوشته شده درباره‌ش هست. اما اگه یه آدمو تو جنگل بکشی و هیچوقت هیچکس نفهمه، هیچ اتفاق منتظره‌ای برات نمیوفته، چونکه یه قانون نانوشته درباره‌ش هست؛ بگذریم!

تعارض
تعارض

بنظرم مقدمه خوب و بی‌ربطی بود برای شروع این بحث و اما بحث؟! چه بحثی؟!

هنوز

خودمم

نمی، دو، نم

!

اما می‌رسیم بهش ...

خب مدتیه که دارم توی سطح بین المللی با انسان‌ها ارتباط برقرار می‌کنم و عقیده "آسمون همه جا یه رنگه" برام به یقین تبدیل شد. آدما با زبان و فرهنگ مختلف از یه سری مسائل رایج لذت می‌برن، آره لذت! اگه لذت نمی‌بردن که تا الآن حلش می‌کردن ...

مسئله اینجاست که آدما توجه نمی‌کنن، اهمیت نمیدن و براشون مهم نیست. با انجام کارهای تکراری انتظار نتیجه جدید دارن، مگه این تعریف احمق نبود؟!

یه لوپ باطل، تکرار حرف‌های مفید قدیمی، و در نهایت به نتیجه نرسیدن!

اگه می‌خواید دهن یه آدم رو ببندید این سؤال رو ازش بپرسید:

"در راستای این نظراتت چمقدار عمل انجام دادی؟!" یا حتی "میشه یکی از تفاوت‌های توی دیروز و توی امروزت رو بهم بگی؟!" و اگه سکوت نکرد و جواب داد می‌تونید مطمئن باشید که "هیچ"!

وقتی 18 ساله بودم و داشتم از رویای مهاجرت کردنم برای یه آدم 30 ساله می‌گفتم و زیر و بم همه چیز رو برام تعریف کرد و از رویاهام تعریف کرد آخرش یه تلنگر جالبی بهم زد و گفت: "البته این حرفای پشت منقلیه!" و من خیلی برای فهم این جمله چشم و گوش بسته بودم! :)

در ادامه ازش سؤال کردم حرفای پشت منقلی یعنی چه؟! گفت: "ندیدی اینا که می‌شینن تریاک و شیره می‌کشن دور منقل و رویاپردازی می‌کنن؟!" و من در عین حال هنوز نمی‌فهمیدم داره چی میگه چون هنوز طریقه سیخ و سنگ رو درک نکرده بودم. :)

در نهایت پرسیدم که حالا مقصودتان از این حرف چیست ای بزرگوار؟! گفت: "اونی که فکر این کارا رو کردن داره الآن داره پولشو در میاره، تو الآن ولی نشستی داری با من گیم می‌زنی!" و در آن لحظه بود که با خود گفتم:
"عاو!"

حرف حق شنیدم وقتی گیف حق مد نبود. دریافتم که چقدر عقبم، چقدر زندگی همان لحظه ام به مذاقم خوش بود و چقدر به یک ور همم نیست که می‌خواهم مهاجرت کنم و تنها "یک چیزی شنیده" ام!

آری رویاهای در سر کاشته شده که خود یه دنیا حرف پشتشان است. اما بعد از این همه قصه گفتن و از آنجا شروع کردن و به اینجا رسیدن چه می‌خواهم بگویم؟! درواقع چیزی نمی‌خواهم بگویم، هرچه بوده گفته شد؛ همه حرف‌ها را قبلا زده ایند اکنون چیز جدیدی نیست. آری، وقت عمل است ... البته که "حرف‌های پشت منقلی" هم خود عمل است! :)

حال که چیزی نیست برای گفتن، به این سؤالاتم پاسخ بده:

چرا دهانت را نمی‌بندی؟!

چرا یه کاری نمی‌کنی؟!

چرا در راستای باورت عمل نمی‌کنی؟!

چرا آنچه در سر می‌پرورانی را کنار می‌زنی چون سخت است؟!

چرا خودت را از پشت بام پرت نمی‌کنی؟!

اشتباه خوب هم از همینجا شروع شد!

اگر سؤالی برای جوابم نداری فلورایدت را کم کن ...

دوست عزیز حرف در دل بسیار است، نبین پشت سارکزم‌ها و آیرانیک‌هایم قایم شده ام، حتی خودم دقیقا نمی‌دانم معنیشان چیست اما مهم نتیجه است.

راستش ما همه در نهایت یک چیز می‌خواهیم، فقط اصرار داریم که پروسه را به طریق ما طی کنند چرا که بنظرمان این پروسه باعث محتمل شدن درد کمتری خواهد شد؛ کتک مفتم بزنید نظر مفت ولی ندهید!

پس ایثار و فداکاری چه می‌شود؟! شهدا نرفتند که ...(جای خالی را پر کنید)

و اما قانون نانوشته می‌دانی چیست؟! برای همه چیز مسئول هستی ای مخلوقی که به سمت خالق باز می‌گردی. اگر همینجا بپذیری، بهشت را روی زمین تجربه خواهی کرد. اگر نه، پست من را می‌خوانی!

در نهایت هم اگر روزی تصمیمی گرفتم و تو مجبور به انجامش شدی، بدان من در راستایش قدم برداشتم.

بلند شو، بجنگ


تعارضآسمانسؤالجواب
سؤال درست بپرسیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید