ویرگول
ورودثبت نام
بادکنک
بادکنکسخن سایه ی حقیقت است!
بادکنک
بادکنک
خواندن ۵ دقیقه·۳ ماه پیش

شیخنا قورباغه ی بد دهن!!

نشسته بودم بر لب جویی و گذر عمر می دیدم که ... البته جوی نبود، یه نهر آبی بود که دیگه تقریبا حرکتی نداشت و بیشتر شبیه برکه شده بود ... چشمم به قورباغه ای افتاد که وسط آب روی سنگی نشسته و غرق در عوالم خودش بود. برام سوال شد که این الان داره به چی فکر می کنه؟! یک ساعته نشسته اینجا، نه تکون می خوره، نه حرفی میزنه، نه قورررری نه زبون درازی، نه بادی به غبغب، انگار یه تیکه سنگه. تصمیم گرفتم ازش بپرسم، گفتم جناب قورباغه ببخشید ... اینو که گفتم، به ناگاه یه دونه سنجاقک چاق و چله، از روی برگ گیاهی که در حاشیه ی آب بود پرید و رفت! قورباغه قدری به سمت من چرخید، چشماشو تنگ کرد و گفت قورررررومساااا.... (برای کسانی که نمی دونن واژه ی مد نظر یک دشنام بسیار زشته که اگه به خروس بگن، از شدت شرم میره و برای همیشه گم و گور میشه) گفتم ای بابا، چرا آخه؟! گفت یک ساعت براش کمین کرده بودم، گردنم درد گرفت، دیسک کمرم زد بیرون، پوستم خشک شد، ای لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود، مرتیکه مگه مرض داری؟ چرا پروندیش؟ من الان ناهار چی بخورم؟ گفتم حاجی شرمنده من نمی دونستم شما کمین کردی. فکر کردم بیکاری گفتم یه معاشرتی کرده باشم، ببخشید توروخدا. گفت خدا ببخشه، گذشته دیگه عب نداره، روزی دست خداست، حالا چی می خواستی بگی؟! گفتم والا خواستم بدونم به چی داری فکر می کنی که اینطوری میخکوبت کرده؟! گفت ما که فکر نمی کنیم، اصلا همچین چیزی نداریم چون ابزارشو نداریم، ما همینطوری هستیم فقط. حالا فکر کردن چی هست؟!! حال میده؟ گفتم والا ... حال که نه ... همون فکر نکردنِ شماست که حال میده اتفاقا. فکر کردن اصلِ ضدحاله، هیچ چیز خوبی نیست. برو خداتو شکر کن که ابزارشو نداری ...
گفت خر خودتی مرتیکه قوووووزمیت، درست حرف بزن بی تربیت، خاک تو سرت ... گفتم حاجی ماشالا صفر تا صدت زیر یک ثانیه ست ها!! منظور بدی نداشتم، حرف خودتو تکرار کردم، بازم ببخشید من غلط کردم. گفت خدا ببخشه، گذشته دیگه، می دونم منظور بدی نداشتی، یه لحظه یاد سنجاقکه افتادم اعصابم خورد شد، گمونم امروزو باید گرسنگی بکشم، عب نداره فدا سرت. خوردنی چیزی همراهت نیست؟!
جیبامو گشتم دیدم فقط آدامس دارم با چند تا دونه آبنبات. گفتم حاجی، راستش فقط آدامس دارم که گمون نکنم به کارت بیاد ( با خودم صحنه ی آدامس جویدن قورباغه رو تصور کردم و کلی خندیدم)  آبنبات هم دارم، اگه میل می کنی واست پرت کنم شما رو هوا با زبونت بزن ... یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت این آدامس چیه شما آدما می جوید؟! اصلا چه معنی میده آدم یه چیزی رو بجوه ولی قوررررتش نده؟ خودآزارید شما؟ خاک تو سر الاغت کنن ... گفتم راستش تاحالا اینطوری به قضیه نگاه نکرده بودم ولی خب هدفمون خوردن نیست. بیشتر وقتی فکرمون مشغوله یا بیکاریم یا استرس داریم می جویم که یه ذره خلاص بشیم! تازه شیرین هم هست، بادکنک هم درست می کنیم، کاممون شیرین میشه. گفت ولی شیرینیش زود میره، بعدشم تفش می کنید بیرون، قورررتش بدید دیگه!

گفتم والا از بچگی مامانامون به ما یاد دادن که قورتش ندیم، نمی دونم چرا! گفت همون بچه ها که قورررتش میدن خیلی بیشتر از شماها حالیشونه ... حالا که داریم گپ میزنیم بگو ببینم این پستونک چیه شما میذارید دهن بچه ها؟! طفل معصوم هی میک میزنه هیچی هم گیرش نمیاد، فقط خسته میشه. مرض دارید بچه رو سر کار میذارید؟! سادیسم دارید؟ خاک تو سرت ... گفتم والا چی بگم؟! شنیدی میگن وصف العیش نصف العیش؟ فلسفه ی پستونک یه همچین چیزیه. گفت اینو همین الان از خودت درآوردی درسته؟ فکر نکن نفهمیدم ... بعدشم اگه اینطوریه پس چرا به آدم بزرگا پستونک نمیدین؟ که نصف العیش نصیبتون بشه دیگه ... ها!؟ چرا!؟ گفتم یه ذره داری اروتیک طور حرف میزنی بزرگوار، نکن آقا اینجا خانواده زندگی میکنه. گفت خاک تو سرت که ذهن و فکرت انقدر مریض و کثیف و مستهجنه ... گفتم خب خودت گفتی ... باشه من معذرت می خوام، ببخشید. گفت خدا ببخشه، عب نداره بالاخره همه اشتباه می کنن. اون آبنبات که گفتی چیه داستانش؟! گفتم والا اونم شیرینه دیگه، می ندازیم گوشه لپمون میک میزنیم تا تموم شه، کاممون شیرین شه. گفت چه فازیه شما هی دلتون می خواد کامتون شیرین بشه!؟ مگه تلخی زندگی رو میشه با قند از بین برد؟! تازه همه تونم دارید مرض قند می گیرید، خاک تو سرت، چقدر الاغید شما، خدایا شکرت ما آدمیزاد نشدیم ... یه سوال ازت بپرسم!؟

گفتم بفرمایید، گفت چرا مرض قند داریم ولی مرضی مربوط به تلخی نداریم و تازه تلخی پادزهر هم هست؟! گفتم والا نمی دونم ... گفت چون مرض قند خودش تلخه ... گفتم بله درسته، شما ماشالا فیلسوفی هستی واسه خودت ها، شکسته نفسی کردی گفتی ما اصلا فکر نمی کنیم و ابزارشو نداریم. گفت فیلسوف هفت جدّته مرتیکه پلشت ... ما فقط قورباغه ایم، حالیت شد؟! گفتم ببخشید خب، گفت خدا ببخشه عب نداره پیش میاد ... ولی یه چیزی دارید به اسم شکلات تلخ، اون خوب چیزیه، البته صد درصدش!! بقیشون آشغالن، چرا چیز به این خوبی رو شکر قاتیش می کنید!؟ چقدر نفهمید آخه شما ... خاک عالم تو سرت، قهوه رو هم شنیده م خیلیاتون با شیر و شکر کوفت می کنید، واقعا که ناامید کننده اید ... گفتم تازه چای هم با قند ... گفت خفه شو، بسه دیگه ببند دهنتو قورررررومسا ... و پرید توی آب و ناپدید شد!
بازم اون فحش خیلی زشته رو بهم گفت، بیخود نیست خدا به قورباغه ها زبون حرف زدن نداده ها، میگن خدا خرو شناخت بهش شاخ نداد ... فحش بارونم کرد ... ولی خدایی حرفاش جالب بودا، عارفی بود واسه خودش. تازه می خواستم ازش بپرسم فکر نکردن چجوریه؟!
همچنان بر لب جوی نشستم ... به آب نگریستم .... عه ببین ... عکسم افتاده توی آب .....

تلخشیرینیتفکرطنزعرفان
۵۱
۱۱
بادکنک
بادکنک
سخن سایه ی حقیقت است!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید