
سلام؛ امیدوارم که حال عمومیت خوب باشه، منظورم علائم حیاتی و اینجور چیزاست، حال روحیت هم به خودت مربوطه، علاقه ای ندارم چیزی درباره ش بدونم، همینکه زنده ای و می تونی بخونی برای من کافیه!
میای یه ذره نرمش کنیم؟! قول میدم بی فایده نباشه، حاضری؟! یک ... دو ... سه ... آغاز می کنیم ... یه نفس عمیق بکش و نگهش دار و تا نگفته م رهاش نکن و به خوندن ادامه بده!
به نظرت اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟ ... خب کاملا روشنه که اول مرغ بوده، سوال بعدی و سوال اصلی اینه که اول "واژه" بوده یا "جمله"؟! شاید با خودت بگی کاملا روشنه که اول واژه به وجود اومده و بعد واژه ها به هم چسبیده و جمله رو به وجود آورده اند، اما عزیزم، قضیه به این سادگی ها نیست، می دونی چرا!؟
چون ما برای توضیح واژه ها مجبوریم از جمله ها استفاده کنیم ... یعنی وقتی واژه رو تجزیه می کنیم به جمله می رسیم (منظورم تجزیه ی فیزیکی و واج و اینها نیست).
فرهنگ واژگان یا فرهنگ لغات که می دونی چیه؟ در فرهنگ لغات یا دیکشنری ها، شما به سراغ معنای هر واژه ای که بری، با ردیفی از جمله ها روبرو میشی که سعی می کنن معنای اون واژه رو برای مخاطب روشن کنن ... خب حالا می تونی نفستو بدی بیرون! اگر هم از ابتدا نفستو حبس نکرده بودی واقعا برات متاسفم. در فرهنگ مرحوم دهخدا برای آدمایی مثل تو یه واژه ای معرفی شده که روم نمیشه بگم ... اگه تمرین تنفس رو انجام ندی معنی حرفام رو نمی فهمی، پس تنبلی نکن.
خب، دوباره نفستو حبس کن ... با عنایت به این نکته که ما برای شرح یک واژه، محتاج جملات هستیم، حالا بگو ببینم اول واژه به وجود اومده یا جمله؟ آیا این پرسش چیزی شبیه پرسش مرغ و تخم مرغه؟! اندکی بیندیش ... یک، دو، سه، چهار، پنج ... بسه دیگه نیندیش ... جواب منفیه!
در حقیقت سوال فوق از اساس مطرح نیست، انحرافیست و برای سر کار گذاشتن طراحی شده، چرا؟! برای اینکه جواب پرسشِ «اول واژه بوده یا جمله؟» اینه ... «هیچکدام» ... چرا؟ نفستو بده بیرون ... اگه این بار هم نفستو حبس نکرده بودی، بازم برات متاسفم، اگر هم حبس کرده بودی و پیش از اینکه بهت بگم دادی بیرون، ایرادی نداره فدای سرت و اگه دقیقا مطابق دستورالعمل رفتار کردی، واقعا بهت افتخار می کنم، به خاطر این روحیه ی ورزشکاری و صداقتت!
یه بار دیگه نفس بگیر ... خب، چرا گفتیم هیچکدام؟ برای اینکه مثلا درخت ... ما بهش می گیم درخت، در واقع ما اسمشو گذاشتیم درخت برای اینکه بتونیم صداش کنیم، برای اینکه بتونیم درباره ش حرف بزنیم، اما قبل از اینکه ما به وجود بیایم هم ایشون وجود داشته و اصلا واژه ای براش نبوده! درسته؟ قبوله؟
خب، پس طبیعت از قبل بوده و بعد ما آدمها در دامانش متولد شدیم، کاملا هم بهش وابسته ایم، حالا چرا یهو گفتم طبیعت؟! نفستو بده بیرون ... بازم حبس نکرده بودی؟ بعد از کلاس وایسا تا واژه ای که گفته بودم رو داخل لغت نامه "دخو" نشونت بدهم ... برای اینکه ما در آغوش طبیعت به وجود آمده و رشد کرده ایم و واژه ها رو، برای برقراری ارتباط با همدیگه مورد استفاده قرار دادیم و برای ارتباط گرفتن با مادرمون طبیعت، اصلا نیازی به واژه نداشته و هنوز هم نداریم ...
قدری بیندیش ... یک، دو، سه، چهار ... ششصد و هفتاد و چهار ... بسه دیگه نیندیش ... حالا اول واژه بوده یا جمله!؟ ...
هیچکدام، اول درخت بوده ... حالا عمیق ترین نفس امروزتو بکش و حبسش کن ... به نظرت اگه واژه ها نبودن، اگه جمله نبود، من چجوری می تونستم به تو بگم که عمیق ترین نفس امروزتو بکشی و نگهش داری؟ به نظرت راهی وجود داشت!؟ بیندیش ... یک، دو، سه ... البته که داشت ... می بردمت لب چشمه، سرت رو فرو می کردم توی آب و نگه می داشتم ... بعد از حدود یک دقیقه، می آوردمت بیرون ... اونوقت تو خود به خود، عمیق ترین نفس امروزت رو می کشیدی ... اتفاقا فقط در اون صورته که تو واقعا عمیق ترین نفست رو می کشی ... درست میگم؟!!
من دیگه بروم ... این نفست رو تا هر وقت تونستی نگهش دار، حیفه ... خداحافظ هم نفس!