زندگی یک صحنه ی تئاتر است و نقشی که من در زندگی بازی می کنم به انتخاب "من" است. و زندگی "من"، داستانی است که نقش اصلی آن من هستم. و انتخاب این که چگونه داستان را بچرخانم با "من" است.
البته که برداشت خوب و بد برای هرکس جداست، ولی اگر نگاه نقد را کنار بگذاریم در نگاه اول کاراکتر ها به دو دسته ی خوب و بد تقسیم می شن. در اکثر فیلم ها، نمایش ها، داستان ها و تئاتر ها نقش اصلی مثبت است. چه می شود یکبار نقش اصلی داستانی منفی شود؟
من می تونم مثبت باشم یا منفی، می تونم از گروه سونیک و تیمش مبارزان ازادی باشم یا از ارتش بلکدوم و دکتر اگمن روبوتیک. می تونم بتمن باشم یا جوکر.
حتی وقتی یه دسته رو انتخاب کنم، می تونم مثل بیگ هیرو سیکس با گروهی از قهرمانان باشم. یا شدو که به تنهایی خودش رو فدا کرد. یا شاید رابینهود یا ایلجیما که در ظاهر دزد، بخشش می کردن. می تونم بخاطر هدفی بزرگ خوبی و بدی کنم یا از روی هیچ و پوچ.
هزاران نقش هست و هزاران الگو، اما من می تونم با همه شان متفاوت باشم. شاید نمی دانم سایه ی کدام درخت باشم یا حتی درختی نو، اما نقش من ثابت نیست. نقش من تک نیست. می تونم هزار رویی باشم که چهره ی اصلیش بین هزاران رویش پنهان شده یا یک رویی که هیچ کس چهره اش را ندید.
تا مدت ها تمام این افکار در سرم می چرخید و می چرخید تا به خودم آمدم و دیدم یک چند کاراکتری شده ام، بدون شخصیت اصلی!
الان آدمی شده ام که شاید تنها سه نفر بدونن زیر اون همه چهره کیست! البته قبلا چهار نفر بودن، و شاید از این به بعد کمتر هم بشن. نمی دونم کاراکتر های من بیشتر می شود یا آدم ها از حلقه ی شخصیت درونی من خارج می شن؟ اصلا اون آدم ها هم مثل "من" هستن؟ یعنی چهره ای که می بینم، شخصیت اصلی آن هاست؟
کاراکتر هایی رو به وجود آوردم ازشان بدم می آید، هرکاری که می کنن حس بدی بهم می دهد. ولی اون هاهم دارن زندگی می کنن! هر شخصیتی حق زندگی داره. و مردن به هرحال درد داره. وقتی نقش یک کاراکتر به پایان می رسد، شخصیت زیر آن نمایان می شود. شخصیت "تو" که هدایتش می کنی. ظاهرا آدم ها بعد از مدتی معاشرت با تو ناخودآگاه به "تو" می رسن.
اما خب، شخصیت "من" مایل ها دورتر از هر لایه ای که مورد خطر قرار می گیرد ایستاده و گذر آرام مرگ را می بیند. زیباست خودکشی کاراکتری که درحال نابودی است برای جلوگیری از افشای کاراکتر زیری! فداکاری مجازی.
شاید مرگ کاراکتر ها همیشه انقدر پر دردسره یا شاید هم من همه چیزم عجیبه! کنجکاوم، تاحالا کدام کاراکترم رو شناختی؟
اما کاراکتر اصلی، هرچقدر که زیرتر باشد، بیشتر ترک بر می دارد. روزی با برداشتن آخرین لایه، آن قهرمان پشت پرده، شکسته و خسته بیرون می یاد... و گذر عمر را با دستان خود حس می کند، و جهان رو به رویش را با چشمان خود می بیند. ولی دیگر لذت نمی برد...!