ویرگول
ورودثبت نام
آن-
آن-به درختان خیابان نگاه کن. https://t.me/sanjabnameh
آن-
آن-
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

تردید بیان-

زن، مثل همیشه، کفش‌هاشو دم در گذاشت. نه این‌که بخواد با وسواس بچینه‌شون، نه این‌که پرت‌شون کنه. یه‌جوری گذاشتشون، انگار همون‌جور که از راه اومده، ایستاده نفس کشیده، بعد دیگه نای بیشتر نداشته.
کفش‌ها، یه جور بوی راه می‌دادن. راهی که نه آسفالت بود، نه خیابون، نه حتی کوچه. بیشتر شبیه یه راه خاکی پر از سنگ و کلوخ؛ مثل خاطره‌ای که هر قدمش درد داره.
راهی که زن‌ها تنهایی می‌رن. بی‌صدا، بی‌پُشت‌وپناه.

زن نشسته بود کنار پنجره. نه آفتابی، نه سایه‌روشن. یه پرده‌ی خاکستری سنگین آویزون بود، طوری که انگار هوا هم دیگه نمی‌خواست تکون بخوره.
نه این‌که زمستون باشه. نه. هوا سردتر از زمستون بود. یه سردی غریب، مثل روزی تو دی‌ماه که هیچ‌کی یادش نمی‌مونه، ولی دی نبود، بهار بود.
خونه ساکت بود. نه قفل، نه کلید. چون دیگه دزدی نبود. کسی نمونده بود که چیزی بخواد یا اینکه چیزی نبود که کسی بخواد. همه یا رفته بودن، یا خوابیده بودن، یا توی فراموشی گم شده بودن.

اما با همه‌ی این‌ها، زن هنوز زندگی رو دوست داشت.
نه این‌که خیال کنه قشنگه یا خوبه.
دوستش داشت چون مثل خونی بود که بند نمیاد. مثل قلبی که می‌زنه، هرچند زخمی، هرچند تنها.

یه‌چیزی دید. یا شاید فکر کرد دید.
یه صدا، یه نور کمرنگ، یه لرزش توی تاریکی.
کسی انگار داشت می‌اومد. یا شاید نمی‌اومد.
نه با صدای پا، نه با چهره‌ی آشنا.
نه شبیه قهرمان، نه شبیه نجات.

کسی داشت نزدیک می‌شد که به هیچ‌کس نمی‌مونست.
بیشتر شبیه خود زن بود یا شایدم نبود.



زنفروغ فرخزاد
۵
۱
آن-
آن-
به درختان خیابان نگاه کن. https://t.me/sanjabnameh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید