ویرگول
ورودثبت نام
آن-
آن-
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

در قدم ها؛

کلاه حصیریَش اجازه نمی داد چیزی از چشمانش دیده شود.سایه، رنگ پوستَش که تیره نظر می کرد را تاریک تر جلوه می داد.
کلاه را کمی روی سرش جا به جا کرد، حال موهایش نقش بهتری زیر کلاه دارند و تاریکی، جایش را به روشنایی لبخندش داده است.
با کشیدن دستش روی پیچ های پارچه نظمی به ان ها داده و بعد آستین هاشو مرتب کرد.
جلوی آینه یه لبخند به خودش هدیه کرد، تمام این ها لوازم ساده شروع یک روز خوب بود.
البته "شاید خوب"
-
توی جنگل شروع به راه رفتن کردم، به صدا هایی که می شنیدم دلیل می دادم، "پرنده ها برای شاد کردن دل ِدرخت ترانه می خوندند. و آغا قورباغه هم داشت با ماهی بحث و جدل می کرد "
یاد مثال ِ قورباغه هفت تیر کش افتادم، خیلی بهم نسبت می دادنش.
به ویژه داداشی، همیشه بهم می گفت.
صدای شکسته شدن برگ های سوخته شده و چوب های خشک، بهم آرامش میداد، چرخ زدن بین درخت ها و دست کشیدن روشون و ازشون نصیحت گرفتن!
زیر سایه ی درخت مهربونش نشستم و از توی ساکم، کتاب ها را بیرون کشیدم. انتخاب شروع کردن هر کدومشون خیلی سخت بود. دیوان شعر رو باز کردم و یه لبخند بهش زدم و بعد رفتم سراغ نسک!
چیز هایی که از تاریخ و انسانیت برامون به یادگار میمونن خیلی قشنگن.
توی متن کتاب غرق شده بودم، عنکبوت تیره رنگ بزرگی روی صفحه کتابم خودشو نمایش داد.
اومدم ازش بترسم، ولی درکش می کردم، تیرگیش و عقاید ترسناکش، و طرد شده بودنش توسط خیلی هارو.
منم بخشی از وجودم تیره تر و ژولیده تر از این عنکبوت بود و برای همین همیشه نفرت کمی رو تجربه می کردم.
صدای بلندم، عقاید ـم، علایق ـم، رویا هام (؟)
نمیدونم چی دقیقا دلیلش بود..
آروم عنکبوت رو روی دستم گرفتم اون طرفم روی زمین رهاش کردم.
آشفته بودم یکم،
وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم و توی جنگل می دویدم.
-آب
دامنم رو کمی بالا گرفتم و بدون توجه به سردی آب ازش رد شدم..
انگار چیزی درون پام فرو رفته باشه بدنم به رعشه افتاد و خودم رو به زمین انداخت.
از شدت دردش دم ها و باز دم هام شکسته شده بودن، فقط می تونستم اشک بریزم...

-آن، آن

چشم هایم را باز کردم، اون رویا تموم شده.من کف حیاط دراز کشیدم و بین هلال ماه، متمرکز به قشنگ ترین ستاره ای که به عمرم دیدم لبخند زده بودم.
-
عنکبوت چرکین رو درک میکردم اما نباید رهاش میکردم، باید باهاش دوست میشدم، مثل تمام مشکلات و دغدغه های خودم، تا درگیر درد و رعشه زهر ِژولیدگی شون نشم.




جنگلعنکبوتژولیدگیزهرلوازم یک روز خوب
منم متروک مطرود ذهن مسکوت بی مفعول تورا. greenlotus102@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید