آن-
آن-
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

من لطیفم... من گلم!

نوری برای آبادی تا آزادی؛
نوری برای آبادی تا آزادی؛

بی تاب بودم، آنچه باید و خواستم که باشم، در درونم نبود، ترسیده خاطر و رنجور از جسم تهی ام بودم؛ من لایه برگی بودم که برگ ماندن در مرامم نبود..
مرا در سراسر میهن به لطافت میشناسند، من را لطیفی نبود. من دردم..
من شمشیر میبایدم و میدان جنگ، تا لبخند...
و اکنون، تنها بوییدن زن های شهر.
آری، من گلی سرخم که شهرم در آشوب است، در درد، در خون، رنگم سفید بود و سرخی خون و درد شهر 'سرخی خون فرزندان میهنم' مرا به رنگ خود در آورده.
چیز هایی که این روز ها میشنوم، بانگ بی عدالتی است و من تنها یک گلِ به سرخی نشسته ام...
که کاش نبودم، کاش ابزاری برای دفاع از پسران این مرز و بوم بودم، پسرانی که خود دفاع دخترانند.
من، یک شاخه گلم، سالهاست مقام من دیدن رنج های این دیار است؛ شاید در آغاز لطافت را پذیرایی میکردم، اما نمی توانم از پس معرکه این همه درد، مرامی نزارم و لطیف بمانم... من هم باید راهی میدان شوم.
اما
چه کسی از گل چنین انتظاری دارد؟
من لطیفم،
من گلم..



کاش مردمانم بخندند.
کاش دختران موهای هم را ببافند.
کاش پسران و مردان هم مرا ببویند.
کاش ایرانشهرم روزی این کاش هارا بچشد....

"به امید روز آبادی تا آزادی"

آزادیآبادیگل سرخبی عدالتی
منم متروک مطرود ذهن مسکوت بی مفعول تورا. greenlotus102@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید