ویرگول
ورودثبت نام
آنه^^
آنه^^
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

پنج قدم فاصله


داستان زندگی استلا و ویل که هر دوتاشون به فیبروز سیستیک مبتلا هستن و از اونجایی که این بیماری ریه‌ها رو درگیر می‌کنه اون‌ها باید توی بیمارستان بستری و چکاپ بشن.

بیماران فیبروز سیستیک می‌تونن به آدمای عادی نزدیک بشن؛ اما نزدیک شدن به یه فیبروز سیستیکی دیگه کاملا ممنوعه. بیماران فیبروز سیستیکی هرگز نمی‌تونن بچه دار بشن و پدر یا مادر بودن رو تجربه کنن.

ریه‌های اون‌ها کم کم کاراییش رو از دست می‌ده و نیاز به ریه‌های پیوندی جدیدی دارن تا فقط بتونن برای چند سال دیگه به زندگیشون ادامه بدن.

ویل علاوه بر فیبروز سیستیک یه بیماری دیگه به نام بی سپاسیا هم داره و اگه به استلا نزدیک بشه و استلا هم درگیر این بیماری بشه مرگ قطعی در انتظارشه.

اون‌ها هرگز نباید به هم نزدیک بشن!

اما...


نکته: این نقد هیچ گونه اسپویلی نداره. پس با خیال راحت بخونین!

نکته دوم: این نقد صرفا نظر خودم راجب کتابه! پس ممکنه کسی حرفامو قبول داشته باشه یا نداشته باشه.


این کتاب از زیباترین کتاب‌های عاشقانه‌ایه که توی عمرم خوندم و مطمئنم حتی اگه طرفدار کتاب‌های عاشقانه هم نیستین عاشقش می‌شین.

این کتاب روابط لانگ دیستنس رو به زیباترین شکل ممکن به تصویر کشیده.

با لحظه لحظه‌ی کتاب از شدت زیباییش اشک می‌ریختم.

از معدود کتاباییه که اقتباس فیلم ازش به بهترین نحو انجام شده و تمام جزئیات رو رعایت کردن. البته یه سکانش آخر کتاب هست که توی فیلم نیست پس اگه فیلمشو دیدین ولی کتابشو نخوندین بهتون پیشنهاد می‌کنم حتما کتابش رو هم بخونین چون واقعا اون صحنه‌ای که توی فیلم نیست و توی کتاب هست صحنه‌ی واقعا مهمیه.

از اون کتاباییه که دلم نمیومد دست از خوندنش بکشم و یه سره و بی وقفه می‌خوندمش.

سراسر آرامش و زیباییه و بهتون انگیزه و امید برای زندگی کردن می‌ده.

ترجمش واقعا خوبه و چیزی مبهم و گنگ نیست و کاملا قابل درکه.

فصل‌ها یه درمیون از زبون ویل و استلان و این باعث می‌شه از احساسات هر دو طرف خبر داشته باشین.

اتفاقات کتاب هیجان انگیز و لذت بخشن و هم لبخند رو روی لبتون میارن و هم اشک رو توی چشمتون.

هر کلمه‌ی کتاب زیباست و حتی اگه هزار بار هم اونو بخونین اصلا ازش زده نمی‌شین و همین طور اصلا خسته کننده نیست.

این کتاب شما رو با این بیماری آشنا می‌کنه ولی یه نکته‌ای هست که توی کتاب هم بهش اشاره شده. داروهایی که توی کتاب اسمشون رو اورده کاملا ساخته‌ی ذهن نویسندن و متاسفانه هنوز هیچ دارویی برای درمان این بیماری کشف نشده.

حتما حتما این کتاب رو بخونین.

و در آخر چند قاچ از کتاب:)

«نمی‌خوام ترکت کنم؛ ولی اون‌قدر دوستت دارم که نمی‌تونم باهات بمونم.»
«من از زندگی‌کردن بدون این‌که واقعاً زندگی کنم خسته شده‌ام. از این‌که آرزوی چیزی را داشته باشم خسته شده‌ام.»
«حس امنیت، ایمنی، آرامش، همگی در یک نوازش آرام یک انگشت یا بوسه‌ای بر گونه، منتقل می‌شود.»
غرغرکنان می‌گوید: «این مریضی مثل زندان می‌مونه! می‌خوام بغلت کنم.» فن‌فن می‌کنم و به‌نشانهٔ تأیید سر تکان می‌دهم. می‌گوید:‌ «تجسم کن بغلت کردم، باشه؟» او را می‌بینم که پلک می‌زند و در چشم‌هایش اشک جمع شده.
«تنها چیزی که توی دنیا می‌خوام اینه که با تو باشم؛ ولی باید تو رو در امان نگه دارم، در امان از خودم.»

تک تک جملات این کتاب زیبا بود و واقعا نمی‌تونستم تصمیم بگیرم کدوما رو برای چند قاچ از کتاب انتخاب کنم.


خوشحال می‌شم نظراتتون رو بخونم:)

معرفینقدکتابپنج قدم فاصلهعاشقانه
[تکرار غریبانه‌ی روزهای آنه سرانجام این‌گونه گذشت...]
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید