فشار ها به شکل های مختلف، انگار همشون ذهن مارو مثل گلوله ای که هیچ وقت به هدف نمیخوره نشانه میگیرن. نمیدونم ظرف ذهن برای تحمل رنج چقدره، و میدونم حس و حال آدم از خودش شروع میشه، اما واقعا انقدر برای سردمداران مهم بوده که با کمک جوشش ظلم و خشم، گنجایش پذیرش تحمیل هارو افزایش بدیم؟ سادگی و زیبایی عشق و زندگی ارزش متعادل و معقولی داشته، داره و خواهد داشت. درک کردن یعنی فقط تصور دنیا از زاویه دید دیگران! انقدر عدالت هم، حق ماست.
حقیقت درونی هرکسی قبل از اینکه برای دیگران ترسناک باشه، اول برای خود آدم سخته. اینکه با نپذیرفتن از موقعیت ها گذر کردیم و تصوری نادرست از انسانیت داریم، سرانجام حیوان درون مارو بیدار میکنه. من میترسم از آرمان های خودخواهانه؛ از حقایق پنهان شده قدیمی غیرقابل دسترس؛ جاییه که حتی پذیرش بی قید و شرط هم فقط لایه های رویی رو تا ثریا میسازه؛ و صلح؛ شبیه به باتلاقی بی انتها، حتی خوبی هارو به داخل خودش بکشه!
اما نقطه ای هست. در گستره وجود، جایی که واقعیت فاصله زیادی تا رویا داره، نقطه ای هست به اسم حقیقت. اما تا کدوم رویاهای حقیقیمون رو برای دیگران تعریف نکردیم؟ نکنه رویاهامون تکه تکه شده باشه! نکنه مانعی برای جای بزرگی از حقایق وجود داشته باشه؟
اینجا براستی، زمین، انسان های هوشمند، دستگاه های هوشمند هستند،در تکاپو و تقابل، بی حدوحصر رقابت، اینجا سرزمین راستی و فلک، استراتژی مرگ، تراژدی قعر، سخت کوشِ زادگان، سمّ کوچِ ظالمان، اینجا دست رمزِ یک بی رحم، اینجا سِحر آغاز یک داستان، اینجا آه.. آواز، آوا به یک سرانجام، راز تنها پروردگاران نیز سرآیند. اینجا یگانه آفرینندگان بشریت، بهشتی از خلقت مینگارند. اینجا یکتا نوازندگان ابدیت، سودای انسان بودن میگمارند.