زاده ای از یک ذهن مریض و بازنده فقط میتونه این باشه :))
به سبک شعر نو :))
بله
زندگی شبیه این است
که هیچ چیز شبیه ان چیزی که تصور میکردی نباشد
خانواده
پدر
مادر
حتی نیاز ها و خواسته ها
و باخت رنگ ها
شاعرانس
غم انگیز نیست
صدای طبیعت
داشته های مجانی
درد ها
همه از یک رنگ
به رنگ مرگ
همه یک مفهوم
همه رضایت
همه قناعت
نخواه و ببخش
نبین و ابراز کن
پس معنای زندگی زیبا چیست
چه کسی دست مارا خواهد گرفت
چه کسی مسیر مارا خواهد پرسید
تو برای خود هیچ نیستی
و برای بقیه شمردنی هستی
تویی که معنای زندگی دیگرانی
ولی این زندگی
شاعرانه نیست
عاشقانست
اما عشق به تکبر
فرشته هایی که رفتن
خدایی که پشت کرده
تباهی حق نیست
ناامیدی حق نیست
شادی آفرینی بقاست
گریستن ها چه فایده
نگرانی ها
دوست داشتن ها
با چشمان بسته عشق بورز
نبین حیوان کیست
نبین شیطان کیست
خیر باش در میان شرارت ها
خون باش در امنیت ها
بمیر در آرامش ها
و بازده این اشک ها
من نبودم آنچه تو افریدی
من نیستم انچه تو افریدی
زندگانی در معرض باید ها
و بودن ها
و امان از فرصت ها
لحظه ها
پلک زدن ها
و باز هم اشک ریختن ها
ولی من رنگ میدهم به این روزگار
روزگاری که دیده نخواهد شد
روزگاری که مردمانش همه بی رحم
میگیرند جانت را
داشته هایت را
تپش هایت را
وسیگار گوشه لبت را
ستانید مال پدر را
کشتن خاطرات
سهم وکیل است
کاش سهمی از وجودمان نداشتیم
سکه ها
سکه هایی از جنس خودمان
و خودمان از جنس تکبر
شعله هایی خاموش شدنی
و برافروخته از پشیمانی
و سیاهی دودمانی
که سیه رنگ میدهد
و خاکستر میسوزاند
و دوباره تولد
پیروزی همین نزدیکی است
عاشقانه نیست
پرواز کبوتر بر لب سطل آب حیاط
آفرین دارد
سادگی حیات
آسوده بمیر
که مرگ سهم توست
نرنج از بی وفایی
و غصه ی بی عدالتی
که سهم دست پرورده ی توست
بیچاره متعصب
که چرند حق توست
براستی حق چیست
حق کیست
زندگانی چیست
سالم کیست
تعادل چیست
طلوع طماع کجاست
خشم افرین کیست
ای غرور بایست
و نگو که به از ترس نیست
و شاعرانه و عاشقانه بنویس
ای زمان بد
آسوده بمیر
که مرگ حق توست
و بخند و بخندان