
عشق نوجوانی
نوشتن از ابتدای تاریخ تا به حال ماندگارترین شیوه برای انتقال اطلاعات بین افراد یک نسل و نیز از نسلی به نسل دیگر بوده.
حتی در این زمان و با روی کار آمدن رسانههای نوین نیز چیزی از ارزش نوشتن کم نشده. نوشته حتی در لایههای زیرین رسانههای تصویری نیز وجود دارد. هیچ محتوای تصویری موفقی بدون سناریوی نوشته شده پشت صحنهاش تولید نخواهد شد. با این حساب تکلیف سایر تولیدات رسانهای نیز مشخص است.
امروزه بسیاری از چیزهایی که از گذشته میدانیم به خاطر متونی است که از آن زمانها به جا مانده و بیانگر اتفاقات آن دوران، آداب و رسوم، فرهنگ و طرز فکر جامعه آن زمان و یا یک فرد خاص میباشد.
یک نوشته را میتوان به روشهای مختلف ماندگار کرد. از حک کردن آن روی چیزی مثل سنگ گرفته تا ثبت آن بر روی صفحه کاغذ و یا انتشار آن در فضای مجازی و ذخیره آن در فضاهای ابری.
چنین قابلیتی برای تقریباً هیچ یک از محتواهای رسانهای دیگر وجود ندارد. یک فیلم را نمیتوان روی دیوار یک غار حک کرد. همانطور که یک صوت را هم نمیتوان بر صفحه کاغذ ماندگار کرد.

از نوجوانی عاشق نوشتن بودم. همانطور که عاشق خواندن هم بودم. خودکار رفیق همیشه همراهم بود و دوست داشتم سوار بر سیمرغ تیز پرواز قلم بر بلندای قلههای رفیع دانش و داستان پرواز کنم.
چند بار سعی کردم رمان بنویسم اما جوگیریهای دوران نوجوانی تلاشهای مرا ناکام میگذاشت. آن موقع ذوق زده از اینکه میخواهم داستان جذاب و هیجانانگیزی بنویسم، پروژه بسیار بزرگ و سنگینی را برای خودم تعریف کردم. داستانی که ماجراهای گوناگونی داشت و طبیعتاً قرار بود طولانی هم باشد.
قلم را برداشتم و به سرزمین خیالی داستان خودم در دل یک جنگل انبوه، مشرف به پرتگاهی عمیق و تاریک سفر کردم. آن طرف پرتگاه کوهی بلند با قلهای برف گرفته و مهآلود قرار داشت. داخل کوه، کسانی زندگی میکردند که شخصیت اصلی داستان در ادامه باید با آنها مواجه میشد و سفر خود را پس از آن ادامه میداد.

جوگیریهای نوجوانی کار دستم داد و اسب راهوار قلمم را در همین نقطه زمین گیر کرد. داستان را تا همان جا آنقدر جزئی نوشته بودم که بعد از آن همه قلمفرسایی، هنوز شخصیت اصلی از محدوده سرزمین خودش هم خارج نشده بود، چه برسد به سفرهای دور و دراز و ماجراهای طولانی آن قسمت.
خسته از بلندپروازیها و فرسوده از نوشتنهای پیاپی، دست از نوشتن کشیدم و مدتی غرق در ناراحتی و ناامید از اینکه بتوانم روزی قلم به دست بگیرم و نویسندگی کنم، دور نوشتن را خط کشیدم اما عشق نشستن دوباره بر بال قلم و پرواز بر فراز سرزمینهای دور و دراز هرگز از قلبم بیرون نرفت.

مسئولیت رسانه مرکز فرهنگی اجتماعی انتظار فرصتی دوباره در اختیارم قرار داد تا بار دیگر سوار بر زلال جاری مرکب قلم در سرزمینهای ناپیموده صفحات کاغذ سفر کنم و بنویسم. بنویسم از دغدغههای فرهنگی، از خاطرات گذشته مرکز و از اتفاقات حال و بازگو کنم آنچه را که در سرزمینهای بس وسیع داستانهای خیالی هم میدیدم.
با اینکه اکنون در مرکز فرهنگی اجتماعی انتظار فیلم کوتاه میسازیم و تئاتر هم بازی میکنیم اما اعتقاد دارم کماکان و شاید تا همیشه، زیربناییترین و ماندگارترین رسانه نوشته است نه چیز دیگر.
ثمره درخت دوربینها، میکروفونها و صحنههای تئاتر روزی از بین خواهد رفت و جز خاطرهای از آنها باقی نخواهد ماند اما درخت قلم، جاودان و محفوظ از گذر زمان در میانه باغ، محتواهای گوناگون تا ابد ماندگار خواهد بود و میوههای آن تازه و با طراوت همیشه در دسترس جویندگان قرار خواهد داشت.