Ariiana Mn
Ariiana Mn
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

تا که عشق از سر ما نپرد قصه همین است

میترسیدم ،میترسیدم بخواهم برایت‌پیامی بفرستم‌و بگویم که میخواهم ساعت ها درمورد دوست داشتنی‌که سالها پیش در سینه ام‌جاگذاشتی و دوست داشتنم که در سینه ات جایی ندارد حرف بزنم‌. میترسم که دوست نداشتنم را دو دستی در کف دست هایم بگذاری و بگویی" نمیخواهی" هیچ‌چیز‌را نمیخواهی .‌هیچ‌چیز که مربوط به من باشد را نمیخواهی . برای همین هزار‌چیز را پیش‌خودم بهانه کردم . ترسیدن از تو‌و ورود به حریمی که برای خودت تراشیده ای ، ترسیدن از جواب و مسدود کردن راه آخر ،ترسیدن از شنیدن ناسزا و هزاران چیز دیگر‌.‌تمام این ها بهانه بود من خودم‌هم خوب میدانستم که تو اهل هیچکدام از اینها نبوده ای . تا جایی که حافظه همراه میشود تک تک جواب هارا به خوبی داده ای. تزس از خودم هست . ترسم از همین است که دوست نداشتن را بشنوم‌ .‌راستش را بخواهی قدرت ندارم .‌توان هم در من‌نیست . قدرت برای شنیدن چیزهای بزرگ‌، حقیقت های تلخ و دروغ های شیرین . توان برای خراب کردن هیچ رویایی با چند کلمه حرف ساده ندارم . میخواهم هرچه که هست رویا بماند و بماند . میخواهم تمام این سوال های لاینحل مغزم را در لابه‌لای تکه پارچه ی مخملی بپیچم و‌ بیندازمش گوشه ای . میخواهم گوشه ای بنشینم و تا ابد رو به روی تمام این سوال ها بنویسم : 《 تاکه عشق از سر‌ما نپرد قصه همین است 》 . راست گفتی عزیز من ، تا که عشق از سر من‌نپرد قصه همین است . قصه همین است که باید پشت هزاران بهانه ،‌ پریشانی و ترس را پنهان کنیم .


۱۲آذر ۹۹

عشقدوست داشتندلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید