در مورد بودا یه مقاله دیگه نوشته بودم قبلا که در اصل اونو از یه کتاب برداشته بودم.
این یکی رو من از یه کلیپ یوتیوب برداشتم. به نظرم مطالب مهم رو باید بارها در موردشون مطالعه کرد برای همین هم این مقاله رو نوشتم.
بودا کیه؟ شاید شما تصاویر و مجسمههای شبیه مجسمههای بودای چاق و خندان دیده باشید که این تصویر دوستانه با اون تصویررایجی که از بودیسم وجود داره و میگه بودیسم در مورد صلح و دوستی و خوشحالی(شادکامی) مطابقت داره. ولی اونطور که معلومه این تصویر یه تجسم استانداردی از یه راهبیه به نام بودای. یه راهب چینی و احتمالا تاریخی قرن دهم که بعضی از بوداییان چینی اونو بعنوان تجسمی از بودا در آینده ستایش میکنن. به هرحال این همون بودایی نیست که ما هروقت بخوایم به بودا اشاره کنیم منظور نظرمونه. چون اون بودای اصلی که ما میخوایم امروز در موردش صحبت کنیم اسمش هست سیدارتا گائوتاما که یه معلمی بوده که تقریبا در قرن 5 قبل میلاد در شمال هندوستان و جنوب نپال زندگی میکرده و تعلیمات او همون مجموعه تعلیماتیه که ما امروز بعنوان بودیسم میشناسیمشون.
احتمالا شما باید داستان استانداردی که در مورد سیدارتا گائوتاما گفته شده رو شنیده باشید.خلاصه اینه که یه شاهزاده بوده که از تولد تا سالهای سال بعدش در درون دیوارهای قصر نگهداشته شده بوده و زندگی بیدرد و رنجی رو داشته ولی بعد که یهو از قصر خارج میشه با بیماری و پیری و مرگ مواجه میشه و درگیریهای ذهنی برای اون شاهزاده پیش میاد که باعث میشه زندگی شاهانه خودش در قصر رو ترک کنه و بره به دنبال راههایی بگرده که باهاشون میشه از درد و رنج خلاص شد و در نهایت به یه جور بیداری و روشنبینی دست پیدا میکنه و اسمش میشه بودا. بعدش بقیهی عمرش رو صرف آموزش به آدمهای دیگه میکنه تا اونها بتونن از پس درد و رنجهای زندگی بربیایند.
اما در مورد بودا سوالات زیادی وجود داره و سوال اینه که کِی زندگی بودا شروع شده؟ خب اینطور که میگن زمان تولد بودا در بین قرن پنجم قبل از میلاد همون زمانیه که بدنِ زمینی بودا متولد شده و در نهایت براساس اونچه که در سنت بودایی آمده بودا به روشنگری رسیده. منتهی بوداییها فرضیههای مختلفی در مورد اینکه چطور دنیا کار میکنه دارن بنابراین جواب این سوال که بودا دقیقا کِی بدنیا اومد آنقدرها هم ساده نیست. میخوایم در مورد درک عمومی بوداییها از بودا صحبت کنیم و ببینیم از دیدگاه بوداییها بودا کیه و از کجا اومده و چیکار کرده و ضمنا میخوایم ببینیم که محققانی که در مورد بودا بعنوان شخصیتی که تاریخیه چه فکری میکنن؟ برای شروع این موضوع که بودا کیه اصلا از خود کلمه «بودا» شروع کنم. ریشه کلمهی بودا از کلمهی بود در زبان سانسکریت میاد که به معنی بیدارشدن بوده و برای همین کلمه بودا به معنی واقعی کلمه یعنی کسی که به بیداری رسیده. بهعبارت دیگه کلمهی بودا یه عنوان یا یجور صفته و نه یه نام شخصی. حالا چرا بهش میگفتن کسی که بیدار شده؟ او از چی بیدار شده بود؟ برای جواب به این سوال بریم سراغ کیهانشناسی بودایی که بیانگر دیدگاه بوداییها نسبت به جهان است که به شکل یه چرخ ترسیم میکنن و بهش میگن باواچاکرا(چرخ زندگی) و به این تصویر چرخ زندگی هم میگن و این مدل تصاویر تاریخچهای طولانی در بوداییگری دارن.
معادلش تو ادبیات فارسی چرخ گردون و فلک هست که بارها در ادبیات فارسی تکرار شده که بلا و بدبختی رو ازش میدونستن.شاید بازماندهای از عقاید بوداییهای خراسان باشه.(شاید.)
یک نکته کلیدی برای درک چرخ زندگی اینه که بدونیم که این تصویر مثل یک چرخ کار میکنه و یعنی که چرخشش پایانی ندارد و دائما در حال دور زدن و چرخشه. دلیلش اینه که بیشتر بوداییان اولیه که در آسیای جنوبی زندگی میکردن به تناسخ و روند تولدهای دوباره باور داشتن و باور اونها این بوده که مرگ پایان زندگی نیست و هر زندگی متشکل از دورهها(سایکلها)یی است و وقتی که یه آدم در یک مقطعی از کل زندگیش میمیره در واقع با مرگ در یک دورهی دیگهای از زندگیش ظاهر میشود. مثلا ممکنه که وقتی که یک نفری مرد در قلمرو خدایان متولد شود و یا که در قلمرو موجودات جهنمی دوباره متولد شود و یا ممکنه که در قلمرو حیوانات دوباره بدنیا بیاد و این روند مرگ و واردشدن به دوره جدید زندگی میتونه دائما و تا بینهایت ادامه پیدا کند و این اتفاقیه که برای همه موجودات زنده و حتی برای خدایان میوفته که همهشون میمیرن و دوباره بدنیا میآیند و باز میمیرند و این روند مثل چرخی که دائما در چرخش و حرکته تکرار میشه.
نکتهای که خیلی مهمه اینه که بوداییها باورشون این نبوده که یکجور خدای خالق این چرخهی مرگ و زندگیهای مجدد را به وجود آورده باشه و باور اونها این بوده که جهان بدون هیچ دلیلی اینطوری کار میکنه و حالا شاید اینکه ما دائما بدنیا بیایم و بهمعنای واقعی کلمه مرگی وجود نداشته باشه به نظر باحال بیاد و به ما حس خوبی بده ولی بوداییان در طول تاریخ چنین دیدگاهی نسبت به تناسخ نداشتن و بهجاش از دید آنها این چرخهی بیپایان دوباره بدنیا آمدن و زجرکشیدن و دوباره مردن و بعدش هم دوباره بدنیا آمدن و زجرکشیدن و بعدش هم مرگ، روندی دردناک و عذابآور بوده و این روندی نبود که در بوداییان حس خوبی ایجاد کنه بلکه چیزی بود که اونها میخواستن ازش فرار کنن.
دیدگاه بوداییان این بوده که باید راهی پیدا کرد که از این چرخهی مرگ و زندگیهای بیپایان بیرون اومد تا به این شکل به آرامش رسید و به این روند بیپایان مرگ و زندگیهای مجدد که باید ازشون فرار کرد سامسارا هم میگن. و حالا بودا کسی بوده که تونسته با دستیابی به نیروانا این روند رنجآور سامسارا رو شکست بده و نیروانا رو میشه همان بیداری و یا روشنشدن ذهن ترجمه کرد چون به محض اینکه بودا به نیروانا دست پیدا کرد دیگه از چرخهی سامسارا یا چرخهی بیپایان مرگ و زندگی دوباره حذف شد و حالا این بودا معلمییه که به دیگران هم یاد میده که چطوری از این چرخهی سامسارا فرار کنن و برای همین وقتی دوباره به کلمهی بودا یعنی کسی که بیدار شده میبینیم که بودا کسیست که چشمانش بهروی طبیعت واقعیت باز شده در حالییه که بقیهی موجودات به دلیل جهلشون در یک رویایی غیرواقعی در این چرخهی سامسارا گیر کردن(بهش اصطلاحا میگن حجاب مایا- البته در اصل شوپنهاور اینو میگه). در واقع براساس کیهانشناسی سنتی بوداییان، تا حالا بوداهای زیادی وجود داشتن ولی بودای بوداییان سنتی همون سیدارتا گاتام هست. ولی جریان اینهمه بودا چیه؟
همانطور که گفتم به باور بوداییان، زمان به شکل چرخهها و دورانهای مختلفست. یعنی ممکنه که نه بشه برای زمان آغازی پیدا کرد و نه پایانی. و در این چرخهی بیپایان زمان گهگاه یه موجودی چشمانش به روی حقیقت دنیا باز میشه و ذهنش روشن میشود و تبدیل میشود به بودا و اون بودا شروع میکند به تعلیم موجودات دیگه و راه رسیدن به ذهن روشن و روشنبینی و دیدن حقیقت واقعیت رو بهشون نشون میده
ولی متاسفانه هرزمانی که یه موجود تبدیل به بودا میشود و تعلیماتی به موجودات دیگه میده، به مرور زمان آن تعلیمات به فراموشی سپرده میشوند و دوباره دنیا بدون بودا میشود(بودا یعنی بیدار،یعنی کسی که راهنمای خُفتگان باشه) و دورهای از جهل آغاز میشود. و بعد همینطورکه چرخهی زمان به چرخیدن ادامه میدهد در یک نقطهای یکهو یه موجودی روشنبین میشه و ازش یه بودای دیگه درست میشه. درست مثل همین سیدارتا گاتام که در موردش صحبت کردیم و یجورایی بودای آینده است. سنت بوداییها میگه هر بودایی که بوجود میاد همون تعلیماتی رو به موجودات دیگه میدهد که بقیه بوداها میدهند. بوداییها به این تعلیمات مثل هم بوداها میگن دارما.
دلیل اینکه اونها باور دارن که تعلیمات بوداها مثل هم است اینه که از نظر اونها اساس و طبیعت(ماهیت) درد و رنج و مسیر شکست دادن این درد و رنج و رسیدن به نیروانا یکییه و هیچوقت تغییر نمیکند. بنابراین هیچ بودایی هیچ چیز جدیدی یاد نمیدهد و هر بودا همون حقیقتی رو کشف و تایید میکنه که بوداهای قبل از خودش کشف و تایید کردن و برای همین برای درک بودا در سنت بوداییان ما باید این رو بدونیم که بوداهای خیلی خیلی زیادی وجود داشتن که تکتکشون یک حقیقت رو آموزش میدادن. اما اگر اینهمه بودا در طول تاریخ وجود داشتن چطور بودای ما تبدیل میشه به بودای اصلی؟
در دیدگاه بوداییان بودا شدن در نتیجهی روند طولانی و تدریجی یادگرفتنها و به کمال رسیدنها و انجام تمریناتیست که در طول میلیاردها دورهی زندگی اتفاق میوفته و همهی اینها با یه قول یا عهد و پیمان شروع میشه. بعضی سنتهای بودایی داستان بودا رو اینطوری تعریف میکنن که قدیم یه بودایی بود به نام دِپامکارا و او جمعیت زیادی رو دور خودش جمع میکرد و بهشون درس میداد و یکی از این آدمهایی که در درسهای این بودا شرکت میکرد، سومدا بود و یکبار که دپامکارا داشته قدم میزده، سومدا متوجه میشه که سر راه دپامکارا یه چالهی پر از لجنه و دپامکارا ممکنه که پای خودش رو بزاره توی اون لجنها و از اونجا که نمیخواسته که این بودای گرانقدر کثیف بشه و سومدا در اون مسیر دراز میکشه و موهایش رو در جایی که چالهی لجن بوده پهن میکند تا اینکه این بودا یعنی دپامکارا بتونه که بدون اینکه کثیف بشه از چاله رد بشه و بعد اینکه دپامکارا متوجه میشه که سومدا اینکارو کرده در مورد او یه پیشگویی میکند، به سومدا اشاره میکند و میگه «تو یک روز بعنوان سیدارتا گاتام متولد خواهی شد، تو به روشنبینی خواهی رسید و بودا خواهی شد» و سومدا با خودش عهد بست که یه روز بودا بشود و همین عهد هم او را در مسیر آموختن و تمریناتی قرار داد که در طی اون به تدریج فضایلی اندوخت و کارهای خوب انجام داد تا به واسطهی کارمای کارهای خوبش بعد از پشت سر گذاشتن میلیونها طول عمر و تولد و مرگهای پیدرپی یه روز بتونه به بیداری و ذهنی روشن و کشف ماهیت حقیقت دست پیدا کند.
در سنت بودایی این میلیونها میلیون طول عمر به صورت ژانری ادبی یا داستانی به نام جاتاکا و یا داستانهای تولد جمعآوری شده یعنی داستانهای تولد یا جاتاکا در واقع شامل زندگیهای قبلی بودا میشوند قبل از اینکه بشه بودا و در طول مدت زمان پیش از بیدارشدن بودا، این کسی که داشته مسیر بوداشدن رو طی میکرده ولی هنوز بودا نشده بوده در زبان سانسکریت با عنوان بودیساتوا(بوذاسف). ساتوا یعنی موجودیت، موجودیتی که به سمتی بودی یا بیدارشدن میرفته.
در یکی از داستانهای زندگی بودیساتوا یه میمون پادشاه بوده که با بدنش پلی درست میکند که میمونهای دیگه بتونن از دست گروهی که بهشون حمله کرده بودن فرار کنن و یا توی یه داستان دیگه بودیساتوا یه شاهزادهای بوده که یه ببر گرسنهای میبیند که داشته از گرسنگی میمرده و بعد از اون هم پنج تولهببر از گرسنگی میمردن، بنابراین اون شاهزاده بدن خودش رو قربانی میکند تا اون ببر بتونه ازش تغذیه کند و بعدش بتونه که به بچههاش غذا بدهد. در هر یک از این داستانها بودیساتوا، انجام کارهای خوب و فضیلتها رو تمرین میکند و مهارتهایی رو بدست میاره که برای بودا شدن لازمشون داره. فضیلتهایی چون صبر و دلسوزی، بینش، مراقبه، خرد و شاید مهمتر از همه سخاوتمندی.
بعد از میلیونهامیلیون عمر، و تولدها و زندگیهای مجدد و به تدریج فضیلت و کارمای خوب اندوختن این بودیساتوا در نهایت به شکلی متولد میشه که در سنت بودایی آخرین بدنِ انسانیش محسوب میشده یعنی سیدارتا گاتام.
خب تا الان در مورد آنچه که سنت بودایی در مورد زندگی بودا گفته صحبت میکردیم ولی حالا ما در مورد بودا بعنوان یه شخصیت تاریخی چه میدانیم؟ او در جنوب نپال در جایی به نام لامبینی بدنیا اومد که الان در مرز هند و نپال است و جایی که او به دنیا آمد و بزرگ شد میزبان دینهای مختلف و زیادی بود که از جمله اونها میشه به برهمنهای ودایی نام برد. معنی سیدارتا یعنی کسی که به هدفش رسید یا بهتره که گفت کسی که به آرتا رسید. آرتا در سنت ایرانی-هندی اساس هستی بود که خدایان نیک ازش حفاظت میکردن که در هند دیوها از آرتا حفاظت میکردن و در ایران هم اهوراها پاسداران آرتا یا تلفظ اوستایی اون اَشا بودن. جمله معروف زرتشت که میگه «راه جهان راه راستیست» در اصل میشه «راه جهان راه اشا است» یعنی اساس جهان برمبنای آرتا(اشا) است. و گاتام اسم قبیله اوست. به مردم قبیلهی او میگفتن ساکیاس. و برای همین بهش میگفتن بودای ساکیامونی. و او احتمالا باید در قرن 5 قبل از میلاد بدنیا آمده باشه و احتمالا چون که همچنان محققان در مورد حقیقت تاریخی زندگی بودا باهم توافق ندارن و مشکل اینجاست که نه اونقدری اسناد و مدارک تاریخی از اون زمان و یا مکان مونده که محققان بتونن از اون برای تحقیق استفاده کنن. چیزی که ما داریم فقط گزارشهاییست که بوداییان از زندگی بودا میدهند. مثلا ما متون دینی پالی رو داریم که اینطوری که میگن مجموعه آموزهها و تعالیم بودا در طول زندگیش است و گفته میشود که پیروان بودا بعد از مرگ او این متنها رو به خاطر سپردن و حدود قرن اول قبل از میلاد این آموزشهایی که در ذهن اونها حفظ شده بوده به صورت متن و نوشته درآمده. یعنی صدها سال بعد از مرگ بودا این متون نوشته شده. البته محققان معتقدند که بخش قابل توجهی از اون مطالب حداقل به قرن سوم قبل از میلاد(دو قرن بعد از بودا) برمیگردن. حالا این متون در مورد زندگی بودا چی میگن؟ متاسفانه چیز زیادی نمیگن. جالبه که در این متون باستانی حرفهایی که بودا میزند کمترین اطلاعات واضحی از گذشته بودا رو با خودش داره و هیچ داستان کاملی در مورد تولدش یا زندگیهای قبلی بودا در اون متون پیدا نمیشود.
برای مثال به یکی از این متون با عنوان آریاپاریسانا سوترا(جستجوی شریف) اشاره کنم که محققان فکر میکنن که یکی از اولین کتابهاییست که در اون گزارشهای زندگینامهای از زندگی بودا دیده میشود و حتی ممکنه که به قرن چهارم قبل از میلاد مربوط باشه و حداقل شاید بشه گفت اولین کتابیست که بعد از چندصدسال بعد از مرگ بودا میتونسته نوشته شده باشد.
حالا در این کتاب بودا گذشتهی خودش رو به این شکل توضیح میدهد. قبلها وقتی همچنان جوان بودم یه مرد جوانی با موهای سیاه و مواهب و نعمات جوانی در اختیار من قرار داده شده بود و در اوج زندگی خودم قرارداشتم برخلاف نظر پدر و مادرم که با چهرههایی شاد گریه میکردن مو و ریشم رو تراشیدم، ردایی زرد پوشیدم و از زندگی در خانه به زندگی در بیخانمانی رفتم.
به عبارت دیگه وقتی بودا جوان بود از زندگی معمول خودش دست کشید تا یه ردایی بپوشه که نشانهی سرگردانی و حس زیبایی بود که داشت و بعد زندگی معمولیش اینطوری شد که از اینجا به اونجا میرفت و غذا گدایی میکرد. این داستان و گزارش اولیه ساده بود ولی به مرور توسط بوداییها توسعه یافت و شاخ و برگ پیدا کرد و تبدیل به داستان مفصلتری شد که در اون بودا به عنوان شخصیت اصلی میدرخشید و میرسیم به روایت معروف از بودا که معمولا گفته میشود ولی تاریخ جعلشدن اون رو قرن 5 میلادی تخمین میزنن یعنی 800 سال بعد از مرگ بودا. و این متنیست که در مورد زندگی بودا با جزئیات زیادی صحبت کرده و باید همچنان این نکته رو در نظر بگیریم که تاریخ نوشتن این متون نسبتا خیلی دیرتر از زمان زندگی بوداست و احتمالا حاوی چیزهاییست که بودای تاریخی ما هرگز اونها رو آموزش نداده بوده.
از طرف دیگه این داستانها مهمند چون دارن در مورد چیزهایی صحبت میکنن که بوداهای بعدی، خودشون گفتن تا در درک بهتر تعالیم بودا کمک کننده باشه. براساس این اسناد از زندگی بودا موجودی که برای بودا شدن بدنیا اومد یه شاهزاده بود ولی قبل از اینکه بدنیا بیاد بدنیا اومدنش با انواع و اقسام شواهد پیشگویی شده بود. مثلا مادرش خواب دیده بوده که یه فیل سفید از پهلو وارد بدنش شده بوده و یکم بعد از این خواب او میفهمه که حاملهست. و دیگه اینکه وقتی بدنیا میاد اولین کاری که میکنه 7 قدم به سمت شمال برمیداره و اعلام میکند که رئیس جهان است و در ادامه همین نسخه از داستان میگه که سیدارتا زندگی محافظت شده و به دور از هر درد و رنجی رو شروع میکند و حتی با یه شاهدخت زیبا هم ازدواج میکنه و اونها پسردار هم میشوند و داشتن که یه زندگی راحتی رو ادامه میدادن ولی یه بار خدا به سیدارتا این ایده رو میدهد که بره بیرون از قصر ببینه که دنیا چه شکلیه بنابراین سیدارتا یه راننده ارابه به نام چانا رو متقاعد میکند که او رو ببره تا بیرون قصر رو بهش نشون بده. و در اون سفر بود که او همون چهار منظره معروف رو میبیند. یکی از اونها یه مرد خیلی پیر بود و وقتی سیدارتا اون پیرمرد رو میبینه میگه اون چیه و چانا میگه پیری، پیری که به سراغ همه میره. بعدش او یه مرد بیمار رو میبینه و میپرسه اون چیه؟ چانا میگه هیچ انسانی نیست که حداقل یکبار در طول زندگیش بیمار نشود و بعد او یه مرد مرده رو میبیند و میپرسه که اون چیه؟ چانا بهش میگه همه انسانها در نهایت میمیرند و سیدارتا وحشتزده میشود و میپرسه که برای همسر و پسرم هم این اتفاق میوفته؟چانا میگه که مرگ برای همه موجودات رخ میدهد. براساس این داستان اینجا اولین باری بود که سیدارتا متوجه میشه که مردم میتونن پیر بشن و بمیرن و ناگهان به این نتیجه میرسه که نه اون پولها نه غذای خوب و نه چیزهای قشنگی که توی قصر هستند هیچکدام قرار نیست که برای ابد باقی بمانند و قراره که به پایان برسن.
او متوجه میشود دنیایی که داره درش زندگی میکند سامساراست، یه چرخهی بیپایانی از تولد و رنجکشیدن و زندگی دوباره و تازه نارضایتی او از زندگی که در اون حضور داشت شروع شد و بعد آخرین صحنه از اون چهار منظره رو دید یعنی کسی رو دید که نشسته و داره مدیتیشن میکند و سیدارتا از چانا پرسید اون چیه؟ چانا جواب داد یه مردیه که سعی داره از فکر پیری و مریضی و مرگ خودش رو رها کند و در همون زمان سیدارتا به یه درک فوری در مورد حقیقت رنج رسید و متوجه شد که آدمها دارن با روشهایی از پس این مشکلات برمیان و اینجوری بود که تصمیم گرفت برای رهایی خودش از درد و رنج راهی پیدا کند و برای این تصمیم گرفت زندگی قصر و زن و فرزندش رو رها کنه و بره دنبال راهحلی بگرده و بتونه مشکل رنجکشیدن رو حل کند، حالا رها کردن زن و فرزند برای ما یه کار غلط هست ولی از دید سیدارتا اون با پیدا کردن بهترین راه برای پشت سرگذاشتن درد و رنج از زن و بچه خودش بهتر حفاظت کند و برای همین زندگی خودش در قصر رو رها کرد و وارد یه زندگی دینی شد که در آن سرگردانی و گدایی وجود داشت و به هر حال او از معلمان بسیاری درس گرفت منتهی هیچکدام از اونها نمیتونستن به سوالات سیدارتا جواب بدهند و او حتی سعی کرد که روزه بگیره تا کنترل بهتری روی ذهنش داشته باشد و برای همین برای 6 سال سیدارتا این تمرینات سخت را انجام داد و بشدت لاغر شد و درنهایت متوجه شد که این کارها مشکل رنج کشیدن رو حل نکردن و فقط بدنش رو ضعیفتر کردن و برای همین تصمیم گرفت غذا بخوره تا بتونه کاری که میخواست رو انجام بده و بعد از اون رفت زیر درخت بودی که در روستای بودگایا که الان اسم بیهار رو داره نشست، همان درخت انجیری که در دین بودایی معروفست و اونجا بود که یه شیطانی سعی کرد که او را وسوسه کند و حواسش رو پرت کند ولی فایده نداشت و در نهایت سیدارتا طبیعت واقعیت رو درک کرد و ذهنش بیدار شد و راهکار رهایی از تولد و رنجکشیدن و مرگ را فهمید.
او به یاد آورد که وقتی پسر کوچکی بود و در کنار رود مینشست، توجّه کرده بود وقتی علفها را میزنند، حشرات و تخمشان لگدمال و نابود میشوند. دلسوزی عمیق کودکانهای برای آن حشرات ریز حس کرده بود. با اندیشه دربارۀ شفقت کودکی، گاتاما آرامشی عمیق حس کرد، غذا خورد، مراقبه کرد و سرانجام به اعلیترین مرتبۀ روشنی یافتگی رسید:نیروانا (رهایی)
این اشارهای است به خاموشیِ آتش خواهشها و این گونه گاتاما «بودا» شد، یعنی بیدار.
بودا با دریافت این حقیقت بیدار شد که آفرینش، یکسره از مورِ تار و مار تا انسان محتضر، با رنج و در رنج مشترکاند و یگانه. با به رسمیت شناختن آن، بودا بهترین رویکرد به رنج را کشف کرد.
اوّل: آدم نه باید در ناز و نعمت غرق شود و نه یکسره از خوراک و راحت دوری کند. در عوض، باید با میانهروی زندگی کند. و بودا این را «راهِ میانه» نام نهاد. این راه اجازه میدهد بیشترین توجّه، مصروف پرورشِ دلسوزی برای دیگران و جستنِ روشنییافتگی شود. سپس بودا راهی را توصیف کرد تا رنج و سختی را تعالی دهد و آن را «چهار حقیقتِ با فضیلت» نامید (راستی های والا).
نخستین حقیقت، درک آن چیزی است که سفر بودا را باعث شد: اینکه در این جهان رنج هست و ناخرسندیِ مدام.
دوم آنکه رنج، حاصلِ خواهشها و تمنیّات ماست. آنطور که بودا میگفت: «دلبستگی ریشۀ تمام رنجهاست.»
سومین حقیقت آنکه میتوان با میراندن خواهشها و یا مدیریتشان آنها را تعالی بخشید.
و اینگونه بودا این ادّعای جالب توجّه را کرد که میباید دیدمان را عوض کنیم و نه شرایط را. ما غمگینیم نه از آنکه بیپولیم یا بی معشوقیم یا بی منصب و مقام، بلکه چون حریصیم و پوچیم و احساس ناامنی میکنیم. با جهت بخشیدن دوباره به ذهنمان میتوانیم به رضا و رضایت برسیم.
با رفتار صحیح و آنچه اکنون «حضور قلب» مینامیم ما همچنین میتوانیم آدمهای بهتری شویم. میتوانیم احساسات منفی و حالات منفی ذهن را برگردانیم؛ نادانی را به خرد، خشم را به مهربانی و حرص را به بخشندگی تبدیل کنیم.
چهارمین حقیقت و راستیِ نهایی که بودا آشکار کرد آن است که میتوان، با آنچه او راه والای هشت گانه نامید، به ورای رنج سفر کرد. این راه هشتگانه عبارت است از تعدادی رفتارهای نیک و خردمندانه: نگاه نیک؛ پندار نیک؛ گفتار نیک؛ کردار نیک؛ معاش نیک؛ تلاش نیک؛ حضور قلب نیک؛ تمرکز نیک.
آنچه برای محققین غربی جالب است، این است که خرد در دید بودا یک عادت است نه یک درک عقلانیِ صِرف. فرد باید امیال و احساسات شریفتر وجودش را طبق یک روال منظّم به کار بگیرد، همانگونه که اندام را پرورش میدهند. لحظۀ درک و اشراق فقط یک بخش از آدم بهتری شدن است. پس از مرگِ بودا، پیروانش سوترا یا سرودهها و گفتههایش را گرد آوردند و نوشتند و دفترهایی ساختند برای راهنمایی پیروان در مراقبه و اخلاق و زندگی با حضور قلب.
بعد از اینکه بودا روشنبین شد 45 سال باقی عمرش رو صرف تعلیم آنچه که میدونست به شاگردانش کرد و در 80 سالگی هم از دنیا رفت.
این داستان یک نکتهای دارد و اون هم اینه که در این داستان بودا انگار شبیه یه موجود الاهی بخصوص به تصویر کشیده شده مثلا اون نشانههای قبل از تولد و بعد از تولدش و یا اینکه در داستان میگه که خدا به دلش انداخته که از قصر بره بیرون و یکسری نشانههای فراانسانی که بهش نسبت داده شده و این برای خیلی از محققین تعجببرانگیزه چون خیلی از اشکال بوداییگری امروزی کلا وارد موضوعات فراطبیعی هم نمیشوند و اصلا حتی بهش باور هم ندارن. منتهی مبتنی بر این داستان برای بیشتر تاریخ بوداییگری باور بوداییها این بوده که دنیا مملو از موجودات مرئی و نامرئی است از جمله خدایان(دیوهای) قدرتمند و شیاطین و اهریمنان(اهوراها) و اینکه خود بودا تواناییهای خارقالعادهای داشته و البته او همچنان یه انسان بوده و خدا محسوب نمیشده ولی اغلب با قدرتهای فراطبیعی به تصویر کشیده میشده. و اینکه امروزه مردم بودا رو با هیچ نشانه فراطبیعی در نظر نمیگیرند به این دلیله که شکل امروزی بوداییگری از قرن نوزدهم ظهور پیدا کرد.
خب چی شد؟ تا حالا بوداهای زیادی وجود داشتن و سیدارتا گاتاما فقط یکی از بیشمار بودای دیگه است که همهشون آموزگار رهایی از درد و رنج و بدبختی بودن و باور بوداییها این است که تکتک این بوداها هرکدام عمر و زندگیهای زیادی رو تجربه کردن چون سنت و باور بودایی اینه که میلیونهامیلیون زندگی باید طی بشه تا یک نفر به تدریج بتونه فضایلی چون دلسوزی و سخاوت رو برای خودش جمع کنه و بتونه بشه بودا. به هر حال در طی 2600 سال تاریخ بوداییگری؛ بوداییون داستان زندگی بودا رو بارها و بارها تعریف کردن و به دلایل مختلف در اون داستانها تغییراتی ایجاد کردن و با تغییر داستان تمرینات و آموزشهای مختلفی رو هم به وجود آوردن و دیدگاههای مختلفی هم در مورد واقعیت سنت بودایی ایجاد شد و این تکثیر زندگیهای بودا حتی امروزه هم ادامه دارد
منظورم اینه که مردم امروزه داستانهای بودا رو به شکلی برای همدیگه بازگو میکنن که بتونه بهشون کمک کنه که از پس مشکلات امروز بر بیایند.
منبع»