ویرگول
ورودثبت نام
حباب
حباب
خواندن ۳ دقیقه·۱۴ روز پیش

Getting older

خب، بعد این همه مدت. یادمه اولین باری که اومدم ویرگول زمان کرونا بود. کلاس هشتم، کلاسای غیرحضوری، ماسک، واکسن، شاد، تست پی سی آر، کلماتی که دوست ندارم دوباره یادآوریشون کنم.

حالا، دارم دانشجو می‌شم. حس می‌کنم حتی اگه کسی اینجا هست که منو می‌شناسه باید دوباره خودمو بهش معرفی کنم. آسیه نوروزی مفرد هستم. یه دختر هیجده ساله از یه شهر کوچیک‌ توی شمال شرق ایران. از این به بعد، دانشجوی ادبیات دانشگاه فرهنگیان بجنورد (این که چرا تا الآن نرفتم سرکلاس داستان داره. هنوزم مشخص نیست باید برم ثبت نام یا باید صبر کنم تا بهمن.) تنها کاری که تونستم توی این دو سال دوری از ویرگول بکنم خوندن درس بود‌. ثمره‌ش هم شد یه مدال طلای المپیاد جغرافیای ناقابل و یک عدد رتبه ۱۳ کنکور انسانی. (قاعدتا رتبه منطقه. کشوری شد ۷۰.) احتمالا یه مدتی هم مشاور کنکور تا بعد‌ که بتونم لپ تاپ بخرم و برم دوره کارآموزی سئو یا طراحی سایت. البته این چیز مشخصی نیست که از بابتش مطمئن باشم. ولی خب، این چیزیه که الآن بهش فکر می‌کنم.

این مدت خیلی سرزنش شدم بابت انتخابم توی دانشگاه. ولی خب، کسی با کفش من راه نمی‌ره. من هم نمی‌تونم سرزنششون بکنم. هیچ کس اشتباه نگفت ولی این تنها گزینه‌ای بود که داشتم و هنوز می‌تونستم باهاش زندگی کنم بدون این که بخوام از شدت عذاب وجدان خودمو بکشم. دروغ چرا، حسادت می‌کنم به بقیه که رفتن دانشگاه‌های دیگه. دانشگاه‌های بهتر. دانشگاه تهران و علامه و چمیدونم چی. محیط بهتر، سختگیری کمتر، خوابگاه کمتر شلوغ. اصلا وارد محیط دانشگاهی شدن وقتی فرهنگیان هنوز شبیه مدرسه اداره می‌شه. حسودی می‌کنم. ولی خب، خوشحالم که نرفتم. حس می‌کنم من مال اونجا نیستم. وصله اضافه‌ام.

وقتی می‌بینم بقیه از دانشگاه فرهنگیان بد می‌گن یا از انتخابشون پشیمونن، اینطوری ام که مگه نمی‌دونستین؟ وقتی داشتین تعهدی رو امضا می‌کردین که حق فسخش رو نداشتین و باید بابتش جریمه‌ی سنگینی پرداخت می‌کردین، و حتی اگر طرف مقابل فسخش می‌کرد باز هم شما اونی بودین که باید جریمه‌ می‌داد، شک نکردین که قطعا اون دانشگاه مدینه فاضله نیست که سعی می‌کنن به زور نگهتون دارن؟ بماند.

به عنوان یه نشونه از تغییر، موهامو که تقریبا تا کمرم می‌رسید پسرونه کوتاه کردم. قراره برای اولین بار کار کنم، توی یه محیط دیگه درس بخونم (البته زندگی خوابگاهی برام چیز جدیدی نیست. توی المپیاد تجربه‌ش کردم)، توی یه شهر دیگه زندگی کنم و ازین به بعد خودم از پس کارام بربیام. با خیلی از دوستام روایطم تغییر کرده. راجع به خیلی چیز‌ها نظرم عوض شده، سعی می‌کنم خودم مسئولیت کارامو گردن بگیرم بلکه یکم از این احساسات مزخرفم کم شه. یادمه یکی بهم گفته بود که آدما اون وقتی شروع می‌کنن به حس کردن پوچی که شروع کردن به این که مسئولیت اشتباهاتشونو گردن نگیرن. اون موقع نفهمیدم چی گفت. ولی حالا، کامل حسش می‌کنم.

حالا که تکلیفم مشخصه، احتمالا وقت بیشتری دارم. اگه از بچه‌های قدیم کسی انجمن نوجوونا رو یادشه، می‌خوایم یه جوری احیاش کنیم. (البته من با این فرض می‌گم که کس دیگه‌ای این کارو نکرده. اگه کسی این کارو کرده به منم خبر بدین بهتون ملحق شم.) یه انتشارات کاملا بی‌هدف بزنیم و هر چیزی که به ذهنمون می‌رسه رو توش بنویسیم. از روزمره بگیر تا علمی. و صرفا هدفمون درست کردن یه گروه‌ از بچه‌هاست که مثل یه اکیپ اینجا همدیگه رو می‌شناسن. بچه‌هایی که شوخی‌هایی می‌کنن که بچه‌های بیرون از این فضا نمی‌تونن طنزشو بفهمن. بچه‌هایی که کلی ماجرا و درامای بامزه با همدیگه داشته باشن، با هم بخندن، اگه لازم بود حتی با هم گریه کنن، آشناهای مشترک پیدا کنن و کلی خاطره خوب بسازن. در مورد اسمش مطمئن نیستم. همینطور این که خیلی وقته ویرگول نبودم و با سازوکار انتشارات آشنا نیستم و نمی‌دونم مثل قبله یا نه. و همینطور اینکه به چندتا آدم پایه برای این کار نیاز داریم. هر کمکی توی این زمینه دارین، بسم الله.



پ.ن: آیدیم توی تمام پیام‌رسان‌ها Asitaku عه. اگه در این مورد حرفی دارین که مستقیم باید بزنین، ترجیحا بیاین تلگرام. ولی خب در این مورد حرفی هم ندارین خوشحال می‌شم دوست بشیم🙏

پ.ن ۲: اگه کنکوری انسانی هستین، من و آتنا این چنل رو‌ داریم. شاید به دردتون بخوره.

پ.ن۳: دلم برای پی‌نوشت نوشتن تنگ شده بود.



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید