تو داری با آدم های منتخبی زندگی می کنی همون هایی که خودت انتخابشون کردی! خودت خواستی اینجا باشی خودت خواستی این شکل از زندگی رو تجربه کنی، تو بودی که دوست داشتی به بعضی چیزها اهمیت بدی و به خیلی چیزها اصلا نگاه هم نکنی... تو بودی که فکر می کردی و می کنی با عالم و آدم یه فرقی داری و برای همین فرق کوفتیه که همیشه خدا از دیگران فاصله داری، درسته که به حساب خودت از بقیه چند قدمی جلوتری، ولی جلوتر بودنت معنی فاصله داشتن داره نه معنی لیدر بودن یا هر چیز خوب دیگه ای.
از بیانات شریف منِ ساکن در مغز من...
یک سال گذشته که دایی جانم فوت شده و یکسال گذشته دل تنگ تمام روزهایی بودم که بود و من فکر می کردم همیشه خواهد بود.
هر چند که وقتی زنده بود در حد مرگ زندگی کرد و یه جورایی ما رو دچار این توهم کرده که هنوز هم زنده است، حتی منی که زیاد نمی دیدمش و فقط هر از چندی روی اون مبل همیشگی خونه ی مادرم می شست و یه گپ و گفتی در مورد وضعیت اجتماعی و سیاسی می کردیم. یادمه یه بار در مورد یه شیخی که مورد علاقه ام بود حرف زد، بنده ی خدا متحیر از شنیدن این حرف از کسی که ظاهرش ربطی به این حرفا نداره گفت ماشالا دخترم چه خوب شیخ رو می شناسی کدوم سخنرانی هاشو گوش دادی؟ من که خندم گرفته بود از این بُهت گفتم شما ایشون رو می شناسی؟ گفت دورا دور... از اون روز یه جور دیگه باهام حرف می زد یه جور دیگه نگام می کرد. انگار مهر تایید خردمندی رو بهم زده بود چون می دونست کتاب می خونم چون می دونست زیاد حرف نمی زنم چون می دونست ساده نمی گذرم. ای کاش حالا می دونست چقدر دلم می خواست بابای من بود... چقدر دلم می خواست دخترش بودم.
بازم یاد بیانات شریف مغزم که گفته بود آدمای اطرافتو خودت انتخاب می کنی می افتم، یاد گردهمایی ارواح که برای زندگی دنبال یار و شریک می گردن. نمی دونم یادته یا نه قبل از اینکه اجازه ی ورود به زمین رو بگیریم یه جلسه ی بامزه باهم داشتیم من گفتم نیاز دارم که دوباره زنده بشم تا یاد بگیرم تمرکز کنم، ببخشم و بخشیده بشم. یادمه داد زدم این بار دیگه می خوام جاودانه بشم... دوستان کی می تونه بهم کمک کنه ؟ یسری ها دست بلند کردن و گفتن ما می تونیم کمک کنیم اذیت بشی تا قدر زندگی و تک تک لحظات ش رو بدونی و حواست رو حسابی روی کاری که داری می کنی جمع کنی. گفتم عالیه با من بیاید، دو نفر گفتن ما نیاز داریم یاد بگیریم با سختی های زندگی دست و پنجه نرم کنیم و صدامون درنیاد می تونیم بهت یه جا برای رسیدن به هدفت بدیم اگر مایلی ما رو انتخاب کن... خوب راستش اولش مردد بود که برم یا نه ولی از قیافه ی خانم و سادگی احمقانه ی آقاهه خوشم آمد و گفتم بزار برم.
خلاصه که برای هر مساله ای تو زندگی ام یه کسی رو انتخاب کردم. بله انتخاب کردم و حالا دارم تلاش می کنم از خط خارج نشم اما راستشو بخوای دل تنگ توام، تویی که نیستی و هیچ نمی دونی و نمی خونی، تویی که حتی میشه عاشق نبودنت شد...