به جای خالی اش زل زده ام .
کاش هیچوقت با او آشنا نمیشدم...
نه! یعنی هیچوقت خنده ی زیبایش را نمی دیدم؟
خیلی سریع ارزویم را پس گرفتم. من بدون او (هیچ ) بودم . من هیچ مورد علاقه ای نداشتم . هیچ چیز قشنگی در زندگی ام وجود نداشت. ناگهان او خندید و رنگین کمانی بر زندگی خاکستری ام انداخت.
من او را دوست داشتم . من شیفته ی او بودم. او زیبا ترین ممنوعه زندگی ام بود. او دختر ستاره ای من است. او... او بنفش من است.
و او... او هیچ چیز در مورد من نمیداند. او روحش هم خبر ندارد مرا جادو کرده است! ته این قصه غمگین تر از غمگین است و این باعث نمی شود از نگاه کردن به او دست بردارم.
او خواهد رفت . تابستان بدون او... دلتنگش میشوم