عطیه نوری
عطیه نوری
خواندن ۱۱ دقیقه·۴ سال پیش

به مردابِ در خون‌خفته

درباره‌ی رمان گاماسیاب ماهی ندارد

گاماسیاب ماهی ندارد ـ نشر ثالث
گاماسیاب ماهی ندارد ـ نشر ثالث

«گاماسیاب ماهی ندارد» عنوانی‌ست تمثیلی_کنایی برای دومین رمان حامد اسماعیلیون که حلقـۀ دیگری ست از ادبیات وَ انقلاب وُ دفاع مقدس. ادبیاتی که با شروع انقلاب ۱۳۵۷ و شروع جنگ تحمیلی در پایان تابستان ۱۳۵۹ پدید آمد و تا به امروز همچنان ادامه دارد. تقریباً هیچ نویسندۀ معاصری نسبت به جنگ و پیامدهای آن بی تفاوت نبوده و جنگ امکان دراماتیزاسیون پُرکششی را در اختیار نویسندگان قرار داده است، از وقایع نگاریِ واکنشِ روانی مردم در قبال بمباران شهرها تا استفاده از رئالیسم جادویی برای به نمایش در آوردن سطوح پنهان این بخش از تاریخ.

گاماسیاب نام رودخانه ای ست در غرب ایران به معنای آبی که دارای ماهی‌های بزرگ است و ماهی نداشتنِ این رودخانه در همین عنوانِ رمان به نوعی یک تقابل دوگانه را شکل می دهد و این تقابل با روایتِ موازی دو پرسوناژ اصلی داستان یعنی دختری از گروه مجاهدین و مردی از فرماندهان جنگ داستان را پیش می‌برد. در واقع «گاماسیاب ماهی ندارد» کنایه‌ای‌ست از بسترِ سترون و بی‌بار ایران در سال‌های انقلاب و جنگ.

زبان و فرم روایی در این رمان همواره در اختیار درون مایۀ تاریخی سیاسی آن قرار دارد و به جزئیات دقیقی از وقایع جنگ و حاشیه‌های آن می‌پردازد. نویسندۀ این رمان به درستی در خارج از اثر می‌ایستد و تمام تلاش‌ خود را می‌کند تا بی‌طرف بماند و با تکیه بر رئالیسم در جهت رهایی متن از یک معنی نهایی می‌کوشد. منطق واقع‌گرایی نویسنده زاییدۀ شرایط فکری و اجتماعی امروز و فاصله‌ای‌ست که او اکنون از جنگ گرفته و به واسطۀ این فاصله نقاط ضعف جنگ را لو می‌دهد و ارزشهای قدسی جا افتادۀ آن را از طریق به تصویر کشیدن حقایقی شارپ بدون دست آویز شدن به بیانگری به باد انتقاد می‌گیرد. ایمان و باور در این رمان مانند فرمِ غالبِ داستان‌های دفاع مقدس به سان امری قدسی نقشِ برانگیزنده و تحریک‌کننده را ایفا نمی‌کند و نمود آن نیز همچون داستان‌های کلیشه‌ای این ژانر در شهادت و یا نمازخواندن پدیدار نمی‌شود.

«گاماسیاب ماهی ندارد» سه روایتِ جعفر (فرمانده جنگ)، سوسن (مجاهد) و خانوادۀ خواهر سوسن را به طور موازی پیش می‌برد که این شخصیت‌ها با رفتاری طبیعی از بین آدم‌های معمولی انتخاب شده‌اند و هیچ گونه تخیلِ مغایر با واقعیتی در آفریدن آنها دخالت نکرده است. نویسنده برای وصل کردنِ سه داستانِ موازی نیاز به فصل بندی کتاب بر اساس تاریخ و روزهای وقوعِ اتفاقات پیدا کرده است اما روایت سوم یعنی خانوادۀ خواهر سوسن چون یک کاتالیزور برای دو روایت دیگر عمل می‌کند و بدل به واحدی متوالی و علّی نمی شود و روایت خانوادۀ خواهرِ سوسن به عنوان کاتالیزور می‌کوشد تا کشمکش معنایی گفتمان متن را احیا کند، درواقع به نظر می‌رسد انگیزۀ اصلی مولف آمیختگی توالی و علیت روایت دو پرسوناژِ اصلی یعنی سوسن و جعفر است که در فصل آخر به هم پیوند می‌خورد و به طور تصادفی در سکانس پایانی داستان با یکدیگر مواجه می‌شوند. مواجۀ تصادفی این دو پرسوناژ و گره‌گشایی پایانی داستان با منطقِ رئالیستی حاکم بر اثر هم‌سو نیست و نقش نویسنده به عنوان خدای متن در روبه‌رو کردن این دو نمود پیدا می‌کند هرچند که در طول اثر سعی در زمینه چینی‌هایی کم و بیش ناموفق برای طبیعی جلوه دادن این دیدار شده است.

و اما قهوه‌جوشی که متعلق به سوسن است، با حرکت داستان به جلو و در طول استحالۀ این کاراکتر همواره همراه اوست و بدل به موتیف اثر می‌شود و استفادۀ مدام از آن به عنوان نمایه، ارزشی چند معنایی دارد؛ نوعی گرۀ سمبولیک است که چندین مدلول (مدرن بودن، تجدد و آرمان‌خواهی) را گرد می‌آورد. در پایان زمانی که سوسن این قهوه جوش را جا می‌گذارد در واقع آن منی که در گروهک مجاهدین فردیت یافته را رها می‌کند و شاهد تحول فکری یک انسان آرمانگرا هستیم که آرمانگرا می‌ماند ولی دیدگاهش نسبت به آنچه که هست و برای آن مبارزه کرده دگرگون می‌شود، اما این استحاله برای جعفر به نحوی دیگر رخ می‌دهد او که پیرو آرمان‌های دفاع مقدس است در ابتدا رفتاری بدوی دارد و با گذر از جنگ خسته و دلزده نسبت به آنچه جنگ با او کرده، نه آنچه که خود در جنگ کرده، در حالی که قهوه جوش را در دست گرفته دچار تردید می‌شود. در واقع یک کنش طبیعی داستان و تمام پرسوناژهای آن را تحت سیطرۀ خود قرار داده و آن چیزی جز جنگ نیست.


وَ جنگ هنوز می تَپد

گفت‌وگو با حامد اسماعیلیون درباره‌ی رمان «گاماسیاب ماهی ندارد»

حامد اسماعیلیون در زمستان سال ۱۳۸۹ شاید اندکی بعد از ممنوع الانتشار شدن آخرین رمانش ایران را ترک کرد و به جرگۀ نویسندگان مهاجر پیوست، جرگه ای که شمارِ روزافزون آن از اسماعیل خوئی و رضا براهنی تا عباس معروفی و رضا قاسمی جای تأمل دارد. برای استقبال از رمان «گاماسیاب ماهی ندارد» با حامد اسماعیلیون که این روزها مقیم کاناداست به طور مجازی گفت‌وگو کردم.

این رمان از سال ۸۹ یعنی سالی که از ایران مهاجرت کردید در ارشاد مانده بود و به آن مجوز چاپ نمی دادند، چه شد که بعد از سه سال بدونِ حذف موفق به انتشار آن شدید؟

کتاب در دستِ ناشر بود و با نشر ثالث قرارداد داشت. تصور می‌کردیم بعد از انتخاباتِ تازۀ ریاست‌جمهوری امکانِ انتشارِ آن مهیا شود. همین طور هم شد. البته من تا روزِ صدور مجوز در پاییز از دوباره فرستادنِ کتاب به ارشاد توسط ناشر مطلع نبودم. تا این‌که ای‌میلی دریافت کردم مبنی بر دریافت کردنِ مجوزی که در دو دورۀ گذشته ماه‌ها و سال‌ها در انتظارش می‌ماندیم.

رمان «گاماسیاب ماهی ندارد» رمانی تاریخی محسوب می شود، برای اجرای تاریخ در داستان چه تمهیدی به کار بردید؟

خب قدمِ اول جمع‌آوری اطلاعات و تحقیق است. می‌توانم ادعا کنم که در «گاماسیاب ماهی ندارد» اغلبِ اتفاقاتِ تاریخی براساسِ واقعیت بازسازی شده است. یک قفسۀ کامل از کتابخانۀ من مربوط به کتاب‌هایی است که برای نوشتنِ این رمان خریده‌ام، از مجموعۀ چهل پنجاه عددیِ «فرهنگ جبهه» بگیرید تا کتابِ سه جلدیِ سازمان مطالعات سیاسی به نامِ «سازمان مجاهدینِ خلق از پیدایش تا فرجام». روایت‌های مربوط به جنگ، خاطراتِ بسیاری از حاضران در جنگ، نقشه‌های جنگ و از آن‌طرف خاطراتِ مجاهدینِ بیرون آمده از عراق که یا به ایران آمدند یا در جای دیگری از دنیا روزگار می‌گذرانند را خوانده‌ام. رفتن به کتابخانۀ ملی و روزنامۀ اطلاعات و بررسیِ روزنامه‌های آن سال‌ها که روایتگرِ حالِ هر دو طرف باشد هم بخشی دیگر از ماجراست. وقتی همۀ این کتاب‌ها و منابع را خواندید و یادداشت برداشتید و در جان‌تان رسوب کرد آن‌گاه وقتِ نوشتن است.

استفاده از واقعیتی که خیلی از وقوع آن نگذشته و به نوعی مؤلف و اکثر خواننده ها آن را لمس کرده اند، تا چه حد امر دشواری ست، برای اینکه به ورطۀ شعارزدگی و جانب گیری نیفتد؟

نمی‌دانم. سخت است بی‌طرفانه نوشتن. جنگِ ایران هم البته خیلی جدید نیست. بیست و پنج سال از پایانِ آن می‌گذرد. من برای خودم در این وادی الگویی تعیین کردم الگویی به نامِ میخاییل شولوخف. مردی که سال‌ها عضوِ رسمیِ حزبِ کمونیست بود اما دُنِ آرام هیچ نشانی از جانب‌داری ندارد. هرچند تجربه‌های مستقیم و بی‌واسطۀ خیلی از این وقایع بی‌تردید نویسنده را به سوی قضاوت کردن می‌راند. به هر روی تلاش‌ام را کردم تا بی‌طرف بمانم. و شاید این‌کار آسان‌تر از راه رفتن بر لبۀ تیغ نباشد.

آیا شما خود را یک نویسندۀ سیاسی می دانید؟

اگر منظورتان ژانرِ سیاسی است شاید. به این ژانر علاقمندم و روندِ تغییرات سیاسی در ایران جذاب و پرکشش است. ایران احزابِ فراگیرِ سیاسی ندارد و در نبودِ احزاب و البته مطبوعاتِ آزاد بسیاری از اتفاقات پشتِ پرده رخ می‌دهد. شناختنِ این فضا و دانستنِ این تصمیم‌گیری‌ها برای کدام ایرانی جذاب نیست؟ و اصلاً مگر می‌توانیم در ایران سیاست را از زند‌گی جدا کنیم؟ این دو مثل دوقلوهای همسان به هم وصل و وابسته‌اند. پس اگر بخواهی از هرچیزِ زند‌گی، جنگ، عشق، خیانت و حتی مرگ بنویسی حتماً سایۀ سیاست مثلِ مردی که دست به سینه و بی‌لبخند ایستاده و منتظرِ دریافتِ پرینتِ صفحۀ آخر است بالای سرِ شماست.

اجرای امر سیاسی در داستان احتیاج به چه فوت و فن هایی دارد؟

همان‌طور که پیش از این گفتم تسلط اولیه و کامل بر اتفاقاتی که رخ داده و بعد تلاش بر حفظِ بی‌طرفی بدان‌شکل که نویسنده گمان کند رسالتی برعهده‌اش نیست که چیزی را در مغزِ خوانندۀ اثرش فرو کند. او و خواننده‌اش باید بنشینند و این نزاع را تماشا کنند. بی‌شک صحنۀ دردناک و گزنده‌ای است ایستادنِ دو هم‌وطن روبروی هم با دو اسلحه در دست. به نظرم بارِ اصلیِ «گاماسیاب ماهی ندارد» بر طرح این پرسش است. پرسشی که نویسنده و خواننده باید با هم به آن جواب بگویند، «چرا کار به این‌جا می‌کشد؟»

انقلابِ ۱۳۵۷ و تحولاتش و همینطور جنگِ ایران و عراق چه امکاناتی را در اختیار شما برای خلق رمان گذاشت؟

این حوادث منشأ دنیایی از اتفاقاتِ ریز و درشت است. شاهدید که دهه‌هاست در غرب از جنگِ جهانیِ دوم فیلم می‌سازند، هر روز با مضمونی تازه و از زاویه‌ای دیگر. دربارۀ انقلاب 57 و جنگِ هشت ساله هم کتاب‌های بسیار نوشته شده و فیلم‌های بسیار ساخته شده است اما کافی نیست قصه‌های رسمی و حمایت‌شده را اگر کنار بگذاریم بسیاری از روایت‌ها ناگفته مانده و منتشر نشده است. بضاعتِ بسیارِ این فراز و فرودهای تاریخی خود حکایت از این می‌کند که خاک مناسب است اما هنوز کیسۀ ما از آثار ماندگار پر نشده است.

در سال های اخیر رمان های متعددی اغلب از داستان نویسان نسبتاً جوان با درون مایۀ جنگ نوشته شده و به نوعی تم جنگ در ادبیات ما در حال بازتولید است، علت این امر را چه می دانید؟ و چقدر آن را تحت تاثیر یک جَو در ادبیات داستانی ما خاصه متاثر از رمان «عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک» حسین آبکنار می دانید؟

ما داریم داستانِ خودمان را می‌نویسیم. اگر منظورتان نویسندگان جوان است. کتابِ آبکنار هم یکی از خوب‌های این گونۀ جذاب است. «زمینِ سوخته»‌ احمد محمود هست، «من قاتلِ پسرتان هستم» احمد دهقان چندتایی داستانِ خوب دربارۀ جنگ دارد، «مونس؛ مادر اسفندیار» امیرحسن چهلتن هست، «کلنل» محمود دولت‌آبادی هست -انگلیسی‌اش در غرب منتشر شده و به دستِ من رسیده- و بسیاری دیگر. نمی‌توانم بگویم رمانِ خوب آبکنار سرسلسلۀ این کتاب هاست چرا که بعضی از این کتاب‌ها پیش از «عقرب روی پله‌های راه‌آهن اندیمشک» نوشته شده‌اند. من خودِ جنگ را باعث و بانیِ تولدِ این آثار می‌دانم. جنگ تا سال‌ها در روح و روانِ شما می‌ماند و از آن گریزی ندارید. بچه‌های آن روز این روزها به سنینِ میانسالی نزدیک می‌شوند و اگر بخت‌ یاری‌شان کنند ذره ذره قصۀ کودکانِ دهۀ شصت را خواهند نوشت.

دررمان «گاماسیاب ماهی ندارد» روایتِ دو کاراکترِ اصلی یعنی سوسن و جعفر به طور موازی پیش می رود و در فصل آخر به هم پیوند می خورد، دلیل این گره گشایی پایانی چیست؟ اینکه این دو کاراکتر در پایان اتفاقی با هم مواجه می شوند را چقدر موافق با منطق رئالیستی حاکم بر اثر می دانید؟

ترفندی که می‌شد به کار بست این بود که کتاب از صحنۀ آخر شروع شود. راستش را بگویم اصلاً حتی به آن فکر نکردم که بخواهم آخرسر کنارش بگذارم. همواره از نوشتنِ رویدادهای تصادفی در داستان‌هام گریزان بودم و گمان کنم سیر روایات در کتاب طوری چیده شده که هر خواننده‌ای حدس بزند بازخوردِ نهایی کجا و چگونه شکل خواهد گرفت. اگر این‌طور نیست ضعف از من بوده است.

چه ضرورتی برای فصل بندی کتاب بر اساس تاریخ می دیدید؟ آیا این فصل بندی ابزاری بود برای پیوند دو روایت داستان؟

راه دیگری نبود. همان‌طور که گفتید برای وصل کردنِ دو داستان و البته می‌شود گفت سه داستانِ موازی به گفتنِ روزهای وقوعِ اتفاقات نیاز داشتم. من خیلی با گیج کردنِ آن کسی که کتاب‌ام را می‌خوانم میانه‌ای ندارم. فکر کنم این‌گونه خواننده هم راه‌اش را گم نخواهد کرد.

با توجه به اینکه در حال حاضر خارج از ایران فعالیت می کنید چقدر اصرار به چاپ آثارتان در ایران دارید و برای انتشار آثارتان خطوط قرمز تعریف شده در ایران را همچنان در نوشته هایتان رعایت خواهید کرد؟

هنوز معتقدم کتابِ فارسی باید در ایران منتشر شود. تلاش‌های زیادی شد. نشرهای زیادی در خارج از ایران فعالیت کردند و می‌کنند. بعضی از فعالان عرصۀ مجازی دست به انتشارِ اینترنتیِ کتاب‌هاشان زدند اما به نظرم متاسفانه این کتاب‌ها آن‌طور که شایسته‌اش هستند دیده نشده‌اند. از مجموعۀ خواندنی و چهارجلدیِ «مادران و دخترانِ» مهشید امیرشاهی که در خارج از ایران منتشر شده بگیرید تا «میمِ عزیز» محمدحسن شهسواری که در اینترنت گذاشته شد. کاش این‌ کتاب‌ها روی کاغذ و در ایران منتشر بشوند تا زحمت نویسنده‌ها هدر نشود. اما گاهی هم انگار چاره‌ای نیست. تا سانسور وجود دارد و نویسندۀ ممنوع‌القلم وجود دارد، خواه ناخواه تعدادی کتاب از جاهای دیگر به دستِ خواننده‌ها می‌رسند.

من خطِ قرمزی برای خودم ندارم. کتاب را بی‌سانسور می‌نویسم. و وقتی تمام شد نسخۀ اصلی را نگه می‌دارم و بخشی از اسامی سیاسی را برمی‌دارم و اثرِ جدید را به ارشاد می‌دهم. هر سه کتابِ قبلیِ من از سانسور لطمه دیده و تن دادن به حذفیات ساده نبوده است. نسخۀ اصلیِ هر چهار کتابی که منتشر کرده‌ام را دارم و امیدوارم روزی تمام و کمال منتشرشان کنم.

مهاجرت نویسنده را با چه دشواری هایی مواجه می کند؟ اینکه دیگر در فضای ایران نیستید اما به زبان فارسی می نویسید چه تاثیری روی کار شما می گذارد؟

می‌گویند با مهاجرت شما زبانِ خودتان را گم می‌کنید. حرفِ بیراهی نیست. هرچه از جامعۀ ایرانیانِ خارج از کشور هم دورتر باشید این اتفاق سریع‌تر می‌افتد اما می‌توانم از منیرو روانی‌پور نقل قول کنم که گفت جلوی تخیل را که نمی‌شود گرفت. شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ‌ها و سایت‌های اینترنتی در کارِ من و حفظِ ارتباط بی‌تاثیر نیستند. می‌شود گفت گاهی سرم را توی چارچوبِ فلزی و خشکِ لپ‌تاپ‌ام می‌کنم و هوای دود‌آلودِ تهران را با تمامِ مردمِ جورواجورش به درون می‌کشم.

و سرانجام از آخرین فعالیت هایتان در زمینۀ ادبیات برای خواننده های ما بگویید؟

رمانِ دیگری نوشته‌ام به نامِ «توکای آبی» که داستانِ پناهنده‌های سیاسیِ ایرانی است. آن‌ها که سی سالِ پیش از ایران بیرون آمدند و آن‌ها که بعد از اتفاقاتِ سال 88 مجبور به ترکِ ایران شدند. منتظرم ببینم عکس‌العمل‌ها به «گاماسیاب ماهی ندارد» چطور است تا «توکای آبی» را به ناشر بسپرم و بروم سراغِ کتابِ بعدی.


منتشر شده در ماهنامه‌ی تجربه ـ نوروز ۱۳۹۳

رمانداستاننویسندگیحامد اسماعیلیون
روزنامه‌نگار ـ مدیر روابط عمومی اسنپ ـ مدیر روابط عمومی گروه اسنپ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید