Azadovski
Azadovski
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

امید،مسئله این است.

آیا ما برای زیستن به امید نیاز داریم؟

امید
امید

چهار حرفی که پشتش تا بی‌نهایت آرزو، رویا، ترس و کابوس خفته است.

چهار حرفی که بی‌شمار آدم را تکه‌پاره کرده،از گوشت و خون و پوست و استخوان‌شان اکسیرِ جاودانگی برای خود ساخته و عمر خود را به درازا کشانده است.

امید،همان سلاحِ مخربی‌ست که آدمی را در آغوش میگیرد و دشنه‌‌اش را در قلبِ ترسیده‌اش فرو میکند.

بنظرم امید سالوس‌ترین و دورو‌ترین شهروندِ زبان باشد.

یا چیزی میشود، اتفاق کذایی میفتد یا نمیشود و نمیشود، به امید چه نیازی‌ست؟

چه نیازی‌ست هر روز صبح با شستن صورت‌مان و پوشیدنِ لباس‌هایمان، امید را برداریم، استکان به استکان او را سر بکشیم و کلاهش را سرِ قلب‌مان بگذاریم؟

آیا واقعیت چیزی جز این است که ما به این شیرینْ مُسکنِ مسکر معتاد شده‌ایم؟

معتاد به شوقِ بی‌رهاوردی که تولید میکند؟

به حواله کردنِ ترس‌ها به آینده؟

اما واقعیت امر این است که ما برای پیش‌بردن زندگی‌مان به امید نیاز داریم. درست است امید واژه‌ی بیش از حد دستمالی شده‌ای است و به‌سان عشق ابهت خود را از دست داده و چه خوب بود ما میتوانستیم هر فعالیتی را نه به امید چیزی کسب کردن یا چیزی شدن بلکه به خاطر خودی همان کار انجام دهیم. اما اصل ماجرا همچنان همان است که بود.

«امید در لغت به معنی طمع کردن در چیزی است که دست یافتن بدان ممکن است.»

انسان برای حرکت و فعال کردن ارتش سلول‌هایش نیازمند انگیزه است. انگیزه یعنی با دیدِ مثبتِ واقع‌نگر به چشم‌اندازِ آینده نگرستین و ایده و علت کارها را پیدا کردن. این کار هم دوربینی به نام امید طلب میکند. دوربینی که رهاوردِ احتمالی افعال را پیش‌بینی کند و مثلا بگوید اگر ورزش کنی امید است به تناسب‌اندام دست یابی.حالا تو انگیزه داری که اگر ورزش کنم به تناسب‌اندام میرسم و فلان لباسی که دوست داشتم در تنم مینشیند و جیگر میشوم! اما اگر امید نباشد، میگویی نه بابا هزار نفر هر روز لب ساحل ورزش میکنند، کدوم شان تناسب‌اندام دارن؟کدام دفعه‌ای که آغاز کردم توانستم ادامه بدهم؟اصلا نمیشود که نمیشود!

«امید باور داشتن به نتیجهٔ مثبت اتفاق‌ها یا شرایط، در زندگی است، یک حالت ذهنی روانی مثبت است که بر اساس حس موفقیت و برنامه ریزی برای دستیابی به این اهداف تعیین شده است.به عبارت دیگر امیدتفکر هدفمند فرد است که انگیزه تعقیب اهداف و انتظار دستیابی به این اهداف را برجسته می کند.»

امید است متوجه اثر امید در انگیزه شده باشیم. :)

همه‌ی مان خوب میدانیم برای انجام کاری، انگیزه‌ خالی کافی نیست! چه بسا کارهای زیادی که ایده و دلیلش را داریم و همچنان پس از سال‌های متمادی به مرحله‌ی عمل و عادت نرسیده اند.گویا بدن انگیزه سرش نمیشود و چیز دیگری میخواهد.

اینجا بحث دیگری پیش می‌آید تحت عنوان انگیزش.

این که انگیزش چیست و چه تفاوتی با انگیزه دارد و چه میکند، خودش بحث جذاب دیگریست که امید است روزی به آن بپردازیم.

اما اینجا بهتر است از تاثیر امید در آن صحبت کنیم.

به زبان ساده، انگیزش حسی درونی‌ست در اینک و اینجا که سلول‌های بدن را قانع میکند که بلند شوند و فعالیت را انجام دهند.انگیزش یک دلیل و ایده نیست که گواه تولد چیزی در آینده را بدهد. شادی‌ست درونی که درون همین لحظه احساس میشود.

و اما امید کجای کار است؟

مگر غیر از این است که امید همیشه احساس شادی و اطمینان با خود به همراه دارد و سلول‌های ما هم تشنه‌ی شادی؟

از آن‌جا که امید احساسی است دربارهٔ اینکه می‌توانیم آنچه را که می‌خواهیم، داشته باشیم یا یک اتفاق، بهترین نتیجه را برای ما خواهد داشت و این یک حالت احساسی‌ست و آن را در همان لحظه احساس میکنیم. پس شادی‌ همان لحظه در اختیار یاخته‌ها قرار میگیرد و سوخت حرکت‌مان تامین میشود.

علی‌الظاهر بدن ما برای حرکت کردن به شادی امید وابسته است.

گویا امید سبدی از شکلات‌های شیرین به دست دارد و بدن و یاخته‌هایش تا او را نبینند از جای‌شان جم نمیخورند.

ذهن آدمی به گونه‌ای طراحی شده که سراغ کارهایی میرود که واضح، جذاب، ساده و لذت‌بخش باشند و بدون امید مسیر پر از اصطکاک میشود و پیچیده و غیر لذت‌بخش.

البته امید خوش‌بینی نیست، بلکه یکی از احساسات انسان است اما خوش‌بین بودن نتیجهٔ یک روش و الگوی تفکر عمدی و اختیاری (بینش) است.

همان‌طور که میبینید برای جوانه زدن این امید،نیاز به زیربناهای بسیاری مثل خودباوری داریم و اگر امید را از چنگ روانشناسی زرد و واژه‌ای دم‌دستی بودن برهانیم و او را به اندازه‌ی یک مهارت شناختی باارزش بدانیم، دیگر نه سلاح مخربی خواهد بود و نه یک بچه‌ی دورو.

اینگونه شاید بتوان فهمید چرا ناامیدی از بدترین گناهان است!

hope
hope

پ.ن: آیا امید برای داشتن انگیزه و انگیزش و حرکت کردن، کافی‌ست؟

_صد البته که نه! کافی نیست اما لازم چرا!

پ. ن۲:آقای امیر‌علی بنی‌اسدی در رابطه با ناامیدی نوشته‌اند:

رومن پولانسکی گفته بود من در زندگی آدم مثبت و امیدواری بودم تا روزی که همسرم را به قتل رساندند. آن شب، یک شبه، تبدیل شدم به آدمی بدبین و ناامید از زندگی.
گاهی هم روزگار این طور است. حتما هم مرگ یک آدم نیست، گاهی مرگ یک آرزو است، گاهی مرگ یک رویاست، گاهی مرگ یک ایمان، یک باور، یک دلبستگی است. هر چه هست از راه می‌رسد و با یک لگد از گلستان امید پرتابت می‌کند به صحرای نا‌امیدی. رخت امید را از تنت می‌کَند، لباس ناامیدی تنت می‌کُند، از وسط یک روز آفتابی هُلت می‌دهد به انتهای یک شب تاریک. همه اینها هم گاهی یک شبه، گاهی یک ساعته، گاهی در یک لحظه رخ می‌دهد.
حافظ گفته بود گذرگاه عافیت تنگ است. گذرگاه امید و خوشبینی هم همین است، تنگ، خیلی تنگ.

به نظر شما چه چیز‌هایی امید رو از ما میگیرن و ناامید‌مون میکنن؟

و چطور میشه امیدوار بود‌؟

پ.ن۳:ممنونم که مطالعه کردید.خوشحال میشم دیدگاه‌‌‌تون رو در رابطه با امید و ناامیدی برام بنویسید. ♡

سبز و امیدوار و پایدار باشید.




حال خوبتو با من تقسیم کنناامیدی از زندگیزندگی سالمامید داشتنراه‌های تقویت امید به زندگی
و آزاده‌بودن،غایتِ نهایی ما شد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید