یک بند پارچهای را انداخته بود دور گردن بچه گربه و انگار که دارد زندگی را آزمون میکند، آویزانش میکرد. دو سه ثانیه در همان حالت نگه میداشت. با دست میگرفت و بعد دوباره آویزان میکرد. چند بار که این کار تکرار میشد و پیش از اینکه بمیرد، او را میگذاشت روی زمین. بچه گربه تا پایش به زمین میرسید تقلا میکرد تا فرار کند. ولی مرد بند را محکم در دستش پیچیده بود و شانسی برای نجات او نمیگذاشت. فقط این فرصت را به او میداد تا در پیروی از غریضه حفظ حیاتش برای رهائی تلاش کند. کمی که تقلا میکرد باز او را بالا میآورد و سلطه و قدرتش را به رخ او میکشید. شاید برای این بازی ماهرانه مرگش با گربه که واضح بود بارها تمرینش کرده، انتظار تماشاچی و تشویق هم داشت. و شاید سعی داشت تقلای خودش برای زنده ماندن را به چشم ما بکشد. او هم اسیر بند مناسباتی بود که او را در این حال رها کرده بودند.
با وجود پشت موهای بلند و ژولیده و صورت دود گرفته که با ریش سیاه انبوه هم رنگ شده بود، به سختی میشد سنش را حدس زد. به گمانم بیش از بیست و پنج سال نداشت.
یاد بیجه افتادم. همان قاتل سریالی پاکدشت پسر بچهها. او نقشه قتل پسر بچهها را با کشتن خونسردانه سگها تمرین کرده بود. همه عمرش شکنجه شد و این آزارها، حس درد و زندگی را در او کشته و از او هیولائی بیوجدان ساخت بود.
از خط متروی بسیج، میدان صنعت در ایستگاه محمدیه (اعدام سابق) که خارج میشوید، دست راست پیادهروئی به عرض چهل سانت کنار خیابانی سه متری میبینید که به فاصله چهل، پنجاه متر پاتوق معتادهاست. همانجا میکشند، میخورند، میخوابند و خودشان را تخلیه میکنند. گاهی تک به تک و گاهی گروهی، جمع میشوند. چهرههای در هم فرو رفتهشان لایههای درد بر هم انباشته شده را فریاد میزند. گاهی نگاه ملتمسانه دخترکی این تصویر پر از سیاهی و خاموشی را با دنیای زندگان مرتبط میسازد. دختری کم سن و سال که رهگذران را از پشت چارقدی که بیشتر صورتش را پوشانده دنبال میکند
او و گربهاش هم آنجا در میان این تل کثافت، مرگی که بر جسم و روح ساکنانش در گذر بود را نمایش میدادند.
پ.ن: عکس اشخاص دیگری را در موقعیت مشابه نشان میدهد و به مرد آزارگر مرتبط نیستند.
#دروازه_غار
#اعتیاد
#ضد_اجتماعی
#بیجه
#خفاش_شب
#فعالیت_اجتماعی