ویرگول
ورودثبت نام
ZNAB BEIGI
ZNAB BEIGI
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

انرژی من از کجا می‌آید؟

قدیم‌تر ها همیشه میگفتم انرژی و عشق از اون چیزهایی تو دنیا هستند که هرچقدر بیشتر خرج بشوند، بیشتر میشوند. انگار که منابع عشق و انرژی با مصرف شدن تجدید میشوند و در صورتی که خرج نشوند مثل آب راکد قدرت و توانشان را از دست میدهند.

امروز کاملا ملموس این داستان را لمس کردم، بعد از چند ساعت بازارگردی که در ساعت پایانی آن، بار تمام دنیا را روی شانه هایم احساس می‌کردم- این خستگی زایدالوصف حتی در ژست بدنم در تصویری که در شیشه مترو از خودم می‌دیدم کاملا هویدا بود- بر سر دوراهی قرار گرفتم. از یک طرف دلم برای بدنم می‌سوخت و دلم میخواست تا زودتر به خانه برسم و شاید کمی استراحت کنم، و در دیگر سو، قرار بعدازظهر با دوست قدیمی وجود داشت. به زحمت خودم را راضی کردم بجای خارج شدن از مترو و طی کردن فاصله ۱۵ دقیقه‌ای تا خانه، ایستگاه های مترو را برگردم و به قرارم برسم.

شاید در ابتدا حتی خودم را بابت این تصمیم و اینکه باز هم دیگران و قولم مهمتر از خودم هستند شماتت کردم. - بماند به یادگار که من شماتت گر بزرگی هستم و این را اینقدر میبینم و اینقدر اعلام میکنم تا روزی که والد سرسخت از رو برود- ولی چیزی که در نهایت اتفاق افتاد بسیار جالب توجه بود، بالافاصله بعد از دیدن دوستم شارژ شدم. حتی بجای دو ساعت وقت گذاشتن بیشتر از سه ساعت باهم بودیم و وقتی به خانه برمیگشتم انرژی ای بیشتر از انرژی ساعت دو بعداز ظهر در خودم حس میکردم.

انگار اون فرضیه اولیه کاملا درست بوده باشد و برای اینکه انرژی بالاتری داشته باشم نیاز بوده تا آخرین ذرات انرژی را جمع کنم و کاری کنم، کاری مثل پیمودن حداقل نیم ساعت راه در مترو و حتی بیست دقیقه قدم زدن تا محل قرارم با دوست.

نمیدانم من عجیبم یا دنیا همینجور میگردد. ولی این را میدانم در تجربه زیسته من، اگر قرارم را کنسل میکردم، به خانه برمیگشتم و استراحت میکردم رضایت کمتری در خود احساس میکردم ولی حالا هم راضی تر هستم و هم انرژی بیشتری در خودم حس میکنم.

سطح انرژینه به استراحتدیدن دوستدلنوشته
جستجوگر خودم و قوانین نوشته و نانوشته دنیا، مثل هر آدمیزادی در طلب جاودانگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید