ذهن ما با ارتباط پیدا کردن بین مجموعه اطلاعات خیالش راحتتره، حتی اگه این ارتباط در واقع بیمعنی و فاقد ارزش باشه
این داستان به این خاطر اتفاق میافته که ذهن در واقع با وصل کردن اطلاعات بهم حس بهتری به این محیط پر از آشوب و تصادفی داره، پیشبینی کردن به ذهن این قدرت رو میداده که بقا رو ممکن کنه
رد این خطای شناختی رو در عادات روزمره ای مثل سر زدن به سایتهای طالع بینی و ستاره شناسی، در اینکه بعضی وقتها یه لباس داریم که فک میکنیم لباس شانسمونه و در قرارهای مهم ازش استفاده میکنیم میشه پیدا کرد.
مغالطه دست گرمی همینجا به وجود میاد، میگیم فلان بازیکن فوتسال یا والیبال دستش گرم شده یا پاش و احتمال داره گلهای بیشتری بزنه!! واقعا بین گل اول و گلهای بعدی ارتباط منطقی وجود ندارد
یا مغالطه قمارباز در پوکر و تخته اینجور کار میکنه که بازیکن فک میکنه مثلا اگه دوبار شانس یارش بوده و تاسِ موافق آورده برای دفعات بعدی هم همون قدر شانس یارش خواهد بود، فارغ از اینکه شانس کاملا در هر بار تاس ریختن از اول تقسیم میشه.
قدیما از این داستانها زیادتر بود اما الان هم گاهی شنیده میشه که مثلا تصویری از یه فرد معروف بر سنگ، بر ماه، بر غذا یا میوهای نقش بسته
درباره نوستراداموس و پیشبینیهاش خوندیم و شنیدم اما اگه نگاهی به کتابش یا همون پیشبینی ها بندازیم میبینیم که چقدر کلی درباره آینده صحبت کرده و اینکه ذهن دنبال پیدا کردن مصداق برای تایید آن جملههای قدیمی هستش.
یا در جنگ جهانی دوم انگلستان کلی هزینه کرد تا پترنی برای محل اصابت موشکهای آلمان پیدا کنه و فک کرد که پیدا کرده فارغ از اینکه آلمان تصادفی هزاران موشک را پرتاب کرده بود
رد این خطا رو خیلی راحت تر میشه نسبت به خطاهای دیگه گرفت، میشه موقعی که داریم ارتباطی بین چندتا قضیه تصور میکنیم ببینیم که چقدر این ارتباط کار خطای ذهن هست و چقدر بر پایه منطق