چقدر برامون پیش اومده که فکر کنیم داریم درست تصمیم میگیریم و بعدها بفهمیم با توجه به عقل اون موقع درست تصمیم گرفتیم اما ... اما تصمیمِ درست گرفته نشده چون اشتباه فک میکردیم.
ما براساس مدل فکری خودمون به دنیا و مسائل دور و برمون نگاه میکنیم، که اون مدل هم از تجارب و دانشمون تغذیه میکنه در واقع گریزی از اینکه از پنجره دیگه ای بتونیم به دنیا نگاه کنیم نداریم، مگه اینکه خود این پنجره رو بشناسیم. برای من با تمثیل حرف زدن راحت تره پس میگم جهانبینی مثل یه پنجره است.
مهمتر از نگرش و باور و گرایش ذهنی چی داریم؟؟
همینها هستند که قضاوتها و تصمیمات ما رو میسازند و اگه همینها بطور نظاممندی دارای اعوجاج و کژی بشوند، ادراک ما، استدلالهامون، ارزیابیهامون و حتی یادآوریهامون به ظن خودمون درست ولی اشتباهه
شاید این همون تمایز بین حقیقت و واقعیت باشه
شاید این همون شیشه کبودی هستش که جلوی چشمامون رو گرفته و بخاطر همون دنیا رو کبود میبینیم.
اگه جستجو کنیم cognitive biases به یه همچین چیزی برمیخوریم
راستش خودم اولین بار که بهش برخوردم از اینکه این همه خطای شناخته شده در تفکر و شناخت ما وجود داره گرخیدم. انگار به آدمی بگن ممکنه همه چیزهایی که با چشمهایت میبینی و بعد درک و فهم میکنی و بعد بر مبنی آن تصمیم های کوچیک و بزرگ میگیری خطا است. ترسناکه خب.
قصد دارم در یک ماه آینده یعنی تا روز معلم سال ۱۴۰۰ پرونده خطاهای شناختی رو یبار دیگه دوره کنم ولی این بار اینجا نتبرداری میکنم تا شاید علاوه بر خودم به درد آدمهای دیگه هم بخوره .
منابع مطالعاتی ام رو در انتهای هر پست مینویسم تا هم برای خودم و هم برای دیگران سرنخ باشه.