ویرگول
ورودثبت نام
Hediyeh Azar
Hediyeh Azar?!Am I writing
Hediyeh Azar
Hediyeh Azar
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

گوشتِ جن

من : چرا اینجا فقط کباب میده ؟ مگه اسمش رستوران نیست ؟ فقط یه مدل غذا میده.

اون : فکرت پی کاری باشه که دنبالش اومدیم، بعدم رستوران سرراهیه دیگه. همینم پیدا کردیم تو این بر و بیایون خداتو شکر کن.

من : فقط یکم ترسناکه اینجا. نمیدونم حس عجیبی داره . نه؟

«من» خیلی سعی کرد تا همین جای مسیر هم که شده « اون » رو قانع کنه که برگردن. اما هربار موفق نمی شد.

من: کباب هاش بوی بدی میده.

اون: هنوز که نیاورده از کجا تشخیص دادی؟

من: واقعا بوی بد رو حس نمی کنی ؟

اون : نه والا. بسه آیه ی یاس خوندن .هی بو میده و عجیبه و فلان . چرا حالیت نیست؟ بابا ما یه نقشه ی گنج داریم. داریم میریم دنبالش تا از طالع نحس امون  نجات پیدا کنیم.از یه عمر بدبختی خسته نشدی ؟ همون اولم بهت گفتم مرد عمل نیستی نیا.

من : اما اون یارویی که بهمون نقشه ی گنج داد  اخطارم داد ، اما تو خیلی  

 بی خیالی. نمی ترسی بلایی سرمون بیاد ؟

اون : معلومه که نه. ببین به اون زیرخاکی فکر کن که میلیون ها تومن میارزه. الانم وایسا کبابت بیاد بخوری جون بگیری اینقدر پرت و پلا نگی.

زیر لب : هر چند بهتره خفه خون بگیری .

گارسون با سینی کباب می رسد و مشغول به چیدن میز می شود . « من » شروع به سوال کردن می کند تا بلکه کمی آرام شود.

من: ببخشید .چرا فقط کباب تو منوی شماست ؟

گارسون بدون اینکه به او نگاه کند : ما اینجا فقط گوشت داریم.

من : گوشت های تازه ؟

گارسون : بله تازه ی تازه. هر روز صبح خودمون ذبح می کنیم .

من : پس چرا اینقدر بوی بدی میاد اگر گوشت ها تازه ان ؟

گارسون : چون اینجا گوشت های متفاوتی سرو میشه قربان.

گارسون هنگام گفتن این جمله لبخندی می زند که تمام دندان های پر از جرم و زرد رنگ اش دیده می شود « من» مِن مِن کنان در حالیکه از دیدن دندان ها حال مشمئزی به او دست داده می پرسد: چـِ چچچـه گوشتی ؟

« اون » درحال بلعیدن کباب روبه رویش بود و حالا آروغ بعد از نوشیدن دوغ اش را میزد.

گارسون لبخند اش گشاد تر می شود و در جواب دستی به سر «من» می کشد و با مهربانی و آن دندان های کثیف می گوید : گوشتِ جن.

صداس سوتی ممتد در گوشِ « من » می پیچد و « اون» و گارسون شروع می کنند به قهقه های بلند و دیوانه وار ؛ حالا دندان های « اون » دوست عزیزِ « من » نیز شبیه گارسون می شود .

«من» از ترس جایش را خیس کرده بلند می شود تا فرار کند .

گارسون و « اون»  با سم های حنایی رنگ اشان به سمت او می دوند و با صدای بلند :

بیا کباب ات رو بخور، مگه گشنه ات نبود.

او حالا باید بدون « اون» آن رستوران را ترک کند اما هر چه می دود سرعت اش باز از سم های اون و گارسون کمتر است.

فریاد بلندی می کشد و در رستوران باز می کند . با نفس هایش تند و تیزتر از همیشه می دود و فریاد کنان : کباب نمی خوام ، کبااابب نمی خوام .

صدای آقای نقاش و صاحب اثر، آقای مودت را از فکر بیرون می کشد.

صاحب گالری : آقای مودت ؟ حالتون خوبه ؟ صدای منو میشنوین ؟

آقای مودت : اِ ببخشید . راستش یه لحظه رفتم تو فکر . یاد یک داستان کوتاهی افتادم به اسم « گوشت ِ جن » این نقاشی متاثر از این داستانِ ، درسته ؟

نقاش با تعجب لبخندی می زند : بله، شما متوجه شدید؟!

اقای مودت: نقاشی زیباییه. انگاری جن توش حلول کرده.

 

پایان

15تیر 1404

داستان کوتاهداستان نویسیگوشت
۴
۲
Hediyeh Azar
Hediyeh Azar
?!Am I writing
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید