دوست دارم در مورد پدرم و پدرها بگم .پدر من یه نظامی بازنشسته ارتش 34سال خدمت کرده به نظام و ارتش من ارتشی ها رو دوست دارم نه به خاطر پدرم .سالی که کرمانشاه زلزله اومده بود ارتشی ها واقعا با دل و جون برای مردم زحمت میکشیدن من کرمانشاهی هستم و وقتی میدیدم انقدر زحمت میکشن به ارتشی ها افتخار میکردم .چند وقت پیش رفته بودم موزه دفاع مقدس( باغ کتاب ) از اونجایی که پدرم فرمانده تانک بود خیلی کنجکاو بودم تانک رو از نزدیک ببینم رفتم و ادوات جنگی زیادی رو دیدم .ماشین ها جنگنده های هوایی یه بخشی ام درست کردن که نخل کاشتن و رو هر کدوم اسم یکی از شهدا رو نوشتن من اکثرشون رو نمیدونم چیه رفتم قسمت تانکها نباید بهشون دست بزنی یا مثلا اگر ماشینی هست سوارشون بشی متاسفانه همه میرفتن و سوار میشدن و دست کاری میکردن(از اونجایی که نباید دست میزدی به این وسایل من هم دست نزدم ??) منم جز او عده ام واقعا از روی کنجکاوی رفتم داخل تانک رو دیدم وقتی دیدم گفتم خدایا پدر من چه جوری این تو بوده من واقعا وحشت کردم از داخل تانک آخه تانکش هم یکبار آتیش گرفته بود. خودش رو نجات داده بود و دوستش رو یه جورایی بهش افتخار کردم به قول آقایون گفتم دمت گرم بابا جونم عاشقتم ??????
خداوند پدرهایی رو که در قید حیات نیستن رحمت کنه و اونایی که هستن رو حفظ کنه .
پیشنهاد میکنم باغ کتاب رو حتما برید اونایی که تو تهران زندگی میکنن کتابهای بی نظیری داره و فضای خیلی خوبی ??