اکثر ما هنری درخشان یا ذهنی برجسته نداریم , عملی قهرمانانه انجام نمی دهیم یا الگوی سرآمدی نیستیم و به این ترتیب مانند بسیار از مردمان پیشین با گذر عمر و مرگ, بعد از یکی دو نسل بطور کامل از یادها محو میشویم, اتفاقی که نه تنها وحشتناک نیست که بسیار زیباست, مردی یا زنی معمولی را در نظر بیاورید که نه حرص پیشرفت دارد نه سودای دور و دراز , کسی که کوتاهی زندگی و لحظه ای را که میگذرد حس میکند و ارج میگذارد و به روشنی می داند که نه اثری گرانقدر از او بجای خواهد ماند نه یادبودی و تنها میراث خوار زندگی اش تا به آخر خودش خواهد بود.
نمی توان انکار کرد که بسیاری از معمولی و متوسط الحال بودن می هراسند , معمولی بودنی که بالتبع نتایجی چون فراموش شدن, دیده نشده و چیزی نبودن از دید دیگران را به همراه دارد. در دنیایی که هرکس می تواند برای 15 دقیقه مشهور باشد ( اندی وارهول) معمولی بودن سخت ترین کار دنیاست. شهرت و دیده شدن دیگر تبدیل به کالایی در دست همگان شده است که با پرداخت بهایش محقق میشود, لوکس بودن جای گرفتن در موقعیت سلبریتی ها سیل تقاضایی عظیم را در پشت سر دارد و حال برای این تقاضا و افزودن به آتش آن سرمایه های بسیاری پا به عرصه گذاشته اند.
اما برای همراه کردن اکثریت باید قبل از هرچیز لگدی نثار معمولی بودن شود و صفاتی چون میانمایگی و پوچی به رخسارش آویخته گردد. آتش پیشرفت و دویدن به سمت تصویری که در ذهن هایمان از جابلقا و جابلسا آفریده اند و داستان های دور و درازی که هر روز از موفقیت مردان و زنان نامی و محقق شدن رویاهایشان از هر سوراخی برایمان بیرون میکشند, آسایش بودن و زندگی کردن صرفا برای لذت و درک آن را از ما گرفته است.
انگار دیگر زندگی تنها در حرکت, موفقیت, دیده شدن و تجربه ناشناخته ها خلاصه شده است!! و در این بین داستان بسیاری از مردان و زنان که در این ماراتن رویا سال های عمر خود را سوزاندند و نرسیدند ناگفته می ماند تا تنها معدود برندگان این بازی کودکانه با زخم های پنهان به بت ها یا دلقک های محبوب نسل خود بدل شوند و آسیاب به چرخش خود ادامه دهد.