یکی از درسهایی که از زندگی گرفتم این است که باید خواستههایم را بگویم، نیازهایم را بگویم، دغدغههایم را بگویم. بگویم که درگیر چه مشکلاتی هستم. بگویم که چه مسائلی مرا آزار میدهد. بگویم که چه نیازها و خواستههایی دارم؛ اما مهم است که بیان کنم؛ اینکه چه کسی یا کسانی بفهمند خواستهها، نگرانیها و دغدغههای من چه هستند، خیلی مهمتر است؛ چون به هر کسی نباید گفت، که اگر بگوییم باعث میشود به ضرر ما تمام شود و از انجام آن پشیمان شویم؛ ولی باید به پدر و مادرمان، به همسرمان بگوییم وقتی مسئله یا موضوعی دارد ما را میآزارد. باید بگوییم «مادر از این مسئله ناراحتم» یا «پدر این مشکل باعث شده است نگران شوم» «من فلان هدف را دارم» «هدف من این است» «نیاز من این است» «چه کاری انجام دهم که به آنها دست پیدا کنم». چنانچه مشکل ما خیلی نگرانکننده و بزرگ است بهتر است با شدت کمتری آن را به پدر یا مادرمان بگوییم و این باعث نشود که پدر یا مادرمان دچار تشویش شوند یا حتی بیشتر از ما نگران شوند. مهم این است که بگوییم؛ چون اگر نگوییم کمکم باعث میشود که در تصمیماتمان دچار مشکل شویم و نتوانیم درست تصمیمگیری کنیم و نتوانیم بهموقع تصمیم بگیریم، نتوانیم آن موضوع را بررسی و تحلیل کنیم و در نهایت باعث میشود در درون خود فرو برویم و تبدیل به یک مسئلۀ پیچیده و حتی حلنشدنی شود. احساسات ما هم اینگونه هستند. وقتی ما احساس غم میکنیم، احساس خشم میکنیم، احساس نگرانی و تشویش داریم، در مجموع احساساتی را که منفی هستند، تجربه میکنیم باید آنها را بیان کنیم، باید آنها را ابراز کنیم. باید بگوییم که «من الآن این حس را دارم، این حس را دارم تجربه میکنم». نوع گفتن نیز مهم است. باید محترمانه و صمیمی باشد؛ چون مخاطبان ما عزیزان ما هستند، محرم ما هستند، کسانی هستند که آنها را دوست داریم و آنها نیز ما را دوست دارند. از نگفتنها، مطرح نکردنها، بیان نکردنها نتیجۀ خوبی نمیگیریم و ما را بهسمت تنهایی سوق میدهند. چه بسا اگر بگوییم و مسائلی را بازگو کنیم احساسات منفیای را که داریم، ابراز کنیم باعث میشود کمک دریافت کنیم. باعث میشود که آن حس منفی تسکین یابد. آنهایی که ابرازگری خوبی دارند حالشان خیلی بهتر از آنهایی است که خود ابرازگری ندارند.