ما خیرگانیم. خیره، گاهی تو ادبیات یعنی بیهوده. اما کاربرد محاورهش میشه زل زدن به یه نقطهای، نقطهای که عینهو سیاه چاله میمونه. اونوقتا که خودتم نمیدونی تو کلهت چی داره میگذره. ما خیرگانیم. خوشبیهودهایم؛ ولی واقعاً وقتی خیره مینگریم و زمان از کفمون میره، داره به بیهودگی میگذره؟
من خودم نصف بیشتر زندگیمو همینجوری گذرروندم. خیره به یه برگِ تو گلدون شدم. خیره به صندلیِ خالی رو به روم شدم، خیره به بخار چاییِ صبحانه یا خیره به قطرهی بارونی که روی شیشهی عینکم چکیده بود و یحتمل از دور که نگاهم میکردی، شبیه دلقکایی بودم که چشماشونو چپه میکنن.
بیهوده نبوده ولی. اون لحظهها من از همه و همیشهی خودم آدمتر بودم. آدم شاید نه، موجودِ برترِ خدا بودم. درست حسابی بودم. مشتی بودم. اینجور وقتا عمیقتر نفس میکشم انگار دارم زندگیو فرو میکنم تو ریههام.
ولی چند وقتیه آدم نیستم. هر چی هم زور میزنم نمیشه. شما اگه آدمید بیاید کمک. اگه موجود برتر خدایید بیاید کمک. اگه کمک کردن بلدید یه هولی بدید این قراضهی تو سرپایینی رو.
همین.
پینوشت: هیچ نمیدونم چرا اینا رو اینجا نوشتم. کی میخونه؟ احتمالاً هیچکی. خوبیشم همینه. :)
پینوشتِ ۲: موزیکِ پیشنهادی:
Things of beauty burn, Hammock