ویرگول
ورودثبت نام
بشیر صابر
بشیر صابرعاشق خوندن نوشتن و فکر کردنم اینجا از حرف های درونی می نویسم و تجربیاتم از فیلم ها و کتاب ها
بشیر صابر
بشیر صابر
خواندن ۱ دقیقه·۸ ساعت پیش

یک نامه‌ی عاشقانه

عزیزِ من
ناراحتم که دارم این نامه را برای تو می‌نویسم. دوست داشتم ببینمت، جز به جز صورتت را بخاطر بسپارم و بر هر گوشه اش بوسه‌ای بزنم. چنان در آغوش بگیرمت که سلول های تنم به سلول های تن تو وصل شود.

اگر یک روز برنگشتم، خودت می‌دانی. می‌دانی که چقدر دوستت دارم و بارها و بارها این را بهت گفته‌ام.

یادت هست چه حرف‌هایی درمورد این روزها می‌زدی؟ دروغ چرا، تو از من شجاع‌تری و مردم‌مان برای تو عزیزترند. تو همیشه همه را می‌بینی، قلبت برای همه می‌تپد و اگر حتی یک کار کوچک هم از دستت بر بیاد، از جان و دل مایه می‌گذاری.

اگر تصادفی تو را در این بحبوحه ببینم تعجب نمی‌کنم. امیدوارم اتفاقی برایت نیفتد، برای هیچ‌کداممان نیفتد. هر چند همین الان که دارم می‌نویسم، فهمیده‌ام که بعضی‌هایمان به آسمان پرواز کردند و زمین سرخ است.

گفتم سرخ، تا به حال به غرور و افتخار این واژه دقت کرده بودی؟ به واژه‌های دیگر چطور؟ صبح؟ بهار؟ آزاد؟

من وقتی به کلمه آزاد فکر می‌کنم یاد «درس‌های آزاد» توی کتاب فارسی می‌افتم. همان‌هایی که یک صفحه بزرگ سفید داشت و باید خودمان آن درس را توی کتاب می‌نوشتیم. شاید الان هم همین‌طور باشد.

همیشه دوستت دارم.


من یه کتابخونه پر از کتاب های قدیمی دارم، توی بعضی هاشون عکس و نامه و دست نوشته هست. حتی نسخه دستنویس رمان بوف کور رو هم داشتم، چاپ بمبئی بود و دستخط خود صادق هدایت بود.

این نوشته هم، متن یکی از نامه‌ها بود. جالبه که امروز موقع مرتب کردن‌شون این نامه رو پیدا کردم :) حدس می‌زنید لای چه کتابی بود؟ کتاب چشم‌هایش از بزرگ علوی.

کتابنویسندگیآزادیعاشقانهداستان
۲۲
۹
بشیر صابر
بشیر صابر
عاشق خوندن نوشتن و فکر کردنم اینجا از حرف های درونی می نویسم و تجربیاتم از فیلم ها و کتاب ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید