جاده بود و پیچ و وا پیچهایش، داشتم سعی میکردم به افق نگاه کنم، داشتم سعی میکردم ذهنم روی انرژیهای مثبت تمرکز کند .
انگار توی آش شله قلمکار ذهنم بخواهم دنبال ریشه های گوشت بگردم. انرژی مثبت! چه چیز غریبی
نگرانم، نگران خیلی چیزها، داشتم فکر می کردم همین که سعی می کنیم به چیزهای خوب فکر کنیم، انگار بیشتر یادمون میاره که چیزهای بد زیادی دور و اطرافمون هست.
بعضی ترسها، بعضی نگرانی ها واقعا بیهوده است. و فقط به آینده تعلق دارد. اما همون اندازه هم تو ضمیر ناخودآگاهمون میچرخه و میچرخه،و زمان حال هم تحت شعاع قرار میدهد.
یادمان نرود زمان حال به زودی تبدیل میشود به گذشته از دست رفته آینده مان.
کتاب جدیدی که به تازگی دارم می خونم .یک قسمتیش در خصوص ذهن دوم آدمهاست. ذهنی که حتی وقتی ساکتی هم مدام داره حرف میزنه ، اون ذهن پر حرف مزاحم ، همان که بعضی صبح ها که بیدار می شی باعث می شه خسته باشی چون تا صبح بیدار بوده و همچنان داشته ور راجی میکرده .
توی این جاده ، تو این سکوت نسبی و فرصت پیش آمده با وجود ترافیک فرصت را غنیمت شمردمبهش فکر کنم، باید تلاش کنم بعضی وقت ها ساکتش کنم و از درون در سکوت آروم بشم .
خیلیهامون اسیر این مسأله هستیم. به افق خیره شدن یعنی به جایی که جزییات اهمیتشرا کم میکنه و شما فقط روی اهداف اصلی تمرکز میکنید.
تصور کنید اگر همه می توانستیم این اسب چموش نافرمان را خاموش کنیم. اگر همه فقط روی مسائل اصلی زندگیمان تمرکز میکردیم ، چه نتایج شگفت انگیزی را شاهد میبودیم.
تصمیم گرفتهام هر هفته تمرکز کنم و افق زندگیام را وسعت ببخشم بدین صورت که هر بار یک بخش از جزییات را از ذهنم حذف کنم، برای من هدف یعنی نویسنده شدن ،برای شما میتواند هر چیزی باشد ، به افق نگاه کنید .
نیلوفر بصیرت
https://t.me/joinchat/AAAAAE4Un7Y-cXn1K2bWpg