شده بعضی وقتها دوست دارید یه چیزهایی رو بگید که تخلیه بشید؟ بعد مثلا فکر میکنید به کی بگم؟ دوستم؟خانواده خودم؟ خانواده شوهرم؟
من به شخصه از اون آدمها هستم که یه چیزهارو دوست دارم بگم ولی به کسی که خیلی غریبه باشه، از وقتی با ویرگول آشنا شدم خیلی چیزها نوشتم که جرات نکردم تو صفحه اینستگرامم یا تو کانال تلگرامم به اشتراک بزارم.
، برای همینه اینجا رو دوست دارم، امروز داشتم فکر میکردم یه واقعیت هست ته وجودم که تاحالا بیان نشده ، من کلا از اون آدمهایی نیستم که خیلی حسرت چیزی رو بخورم ، مثلا ماشین یا خونه یا خیلی چیزها
من اغلب حسرت چیزهایی رو میخورم که باورش سخت، من همیشه توی ذهنم حسرت داشتن یه تفنگ داشتم ، یه هفتتیر که بتونم بعضی آدم رو با تیر بزنم.
راستش تاحالا تو شهر بازی هم از این تفنگ شانسیها دست نگرفتم، اما تو ذهنم اونجا که بعضی آدمها حقم خوردن و به خاطر شرایطشون من نتونستم از حق خودم دفاع کنم.
چند تا جنازه هست. نه! چندتا جنازه بود.
اره بود فعل درستتری ، چون متوجه شدم که هر چند وقت بوی گند جنازهها داره بالا میزنه و حالم بد میکنه.
می ریختم به هم و مدام به خودم گیر میدادم.
یه کتاب خوندم به نام «چهار میثاق» و یه کتاب به نام «والدینسَمی» که هر دو رو بهتون پیشنهاد میکنم.
خلاصه همش این بود که جنازهارو خاک کنید و همرو ببخشیم یا دست کم فراموش کنیم.
فقط به خاطر خودمون که آروم بشیم و قولهای تازه به خودمون بدیم و هدفهای جدید دنبال کنیم.
فراموش کردن و گذشتن از بعضی خاطرات نیاز داره یبار جدید مرور بشه ، در موردش نوشته بشه، گریه کنیم.
حتی پنجره رو باز کنیم داد بزنیم، دو نخ سیگار بکشیم و دوباره خاکش کنیم.
یکم درد داره، درد روحی ولی من این کار رو دارم انجام میدم. حس میکنم واقعا دارم آروم میشم.
این آرامش تو روال زندگیم و مدیریت کارها حس میکنم.
البته هنوز باید رو خودم کار کنم.
خواستم به اشتراک بزارم تا شاید بهتون کمک کنه
پ.ن۱: بعدا بنویسم شاید از چیزهایی که آزارم داد.
پ.ن : راستی برای نویسنده شدن هم آرامش درونی نیاز