ویرگول
ورودثبت نام
بی‌حد
بی‌حد
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

سفارش به دنیا (2)

بعد از اون اتفاق رفتارهای عجیب زیادی داشتم، که بنظرم تبلیغات منفیه و بیانش بیشتر از عبرت ممکنه باعث انتشارش بشه، اما تو حال و هوای اون اتفاق خیلی دمغ بودم و کم حرف، سر به زیر و فارق از انفاقات دنیا و اطراف خودم، و این تغییر در من برای همه محسوس بود و به روم میاوردن. اون روزا تو بازار ار می‌کردم، و شاگرد یه طلاساز بودم، مغازه آبکاری داشت و من هم تقریبا همه کار میکردم، به من اعتماد داشت و بیشتر کارهای بیرون رو من انجام می‌دادم، یه مشتری داشتیم به اسم حاج رضا که با شریکش محسن تو یه مغازه بودن، خیلی هم به من لطف داشتن، البته که با همون تفکر بازاری و رفتارهای زرگری. بعد از خیلی وقت رفته بودم بهشون کار تحویل بدم و حاج آقا منو ندیده بود. ریخت و قیافه و حال و هوام برای حاج رضا سوال شده بود ...

حاج رضا: چطوری جوون؟ این چه ریخت و قیافه ای، درویش و تاریک دنیا شدی؟
- سلام حاج آقا، نه بابا ...
محسن: بابا خدا بیامرزتش دیگه، حاج آقا شما نصیحتش کن، فاز عاشقی برداشته
حاج رضا: عاشقی؟!؟!؟! عشق چیه بابا پسر، بهت نه گفته؟ بهتر، از خداتم باشه، زن و اینا دردسرن، محسن بهش بگو داستان سیامکو ...
محسن: آره راستی! بابا پسر بعد از 3 سال دوییدن رسید به دختره، 2 سال هم با هم زندگی کردن، حالا خانم با رفیق پسره ریخته رو هم میگه تو کچلی من از اولم نمیخواستمت ...
حاج رضا: آره بابا جوون، مرگ حقه و برای همه میوفته، حالا تو شانس داشتی تو اوج خداحافظی کردی، الان چند وقته؟!
- 4 ماهه حاج آقا
حاج رضا: خدا رحمتش کنه، به فکر خودت و زندگی باش، زن جماعت دردسره، خوب بود اونطوری می‌شد؟
- حاج آقا من راضی بودم، زنده بود، اونطرف دنیا داشت با دوست پسرش می‌خندید، ولی من میدونستم که زنده و خوشحاله ...

اینو که گفتم، حاج رضا یکم ناراحت شد، بهم گفت عجب، باشه، کارا رو وزن میکنم خبر میدم، منم زدم از مغازه بیرون، و پیش خودم فکر می‌کردم پس چی، من عاشقم، نه شما ...ها، تو فکرم این بودد که من با همه فرق دارمو کسی مثل من عاشقی نکرده و اینا ... الان که میبینم، یه جلوه دیگه از غروره فقط.
القصه این بار ده سال بیشتر طول نکشید سفارش من از طرف دنیا حاضر شد. داشتم تو میدون ونک راه میرفتم، تو خرابه‎های یه رابطه 8 ساله بودم، که استوریشو دیدم، داشت با یه سری پسر تو کانادا (که برای کارای تحصیل و اقامتش رفته بود) آهنگ هایده رو می‌خوند ...

بی‌حدعشقتجربهرابطهکارما
من باور دارم که هر نتیجه‌ای که گرفتم را خودم ساخته‌ام، علاقه‌مند به رشد، توسعه فردی، آگاهی، خودشناسی، سفر، غذا، کتاب، فیلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید