آرام پدر سلام
امروز برای اولین بار حرکت کردنت را درک کردم، دستم روی شکم مادرت بود که تکان خوردی، مادرت نگاهی به من کرد و با سرخوشی گفت:
- فهمیدی؟
- اااوهوم
- وااا !!! پس چرا انقدر یخی؟! ذوق نکردی بچهات وول میخوره؟
_ چرا ولی ...
راستش گاهی خیلی میفهمم چرا بهشت زیر پای مادران است، از دردها و جابجاییهای شبانه مادرت، تا حالات و احساسهای تغییر کردهاش. ولی او مادر است و من پدر ...
ذوق داشتنت چیزی نیست که بشود پنهان کرد، اما ذوق پدرانه است، آن هم پدری که بیشتر دیداریست، و دنیا را با چشمانش به دلش راه میدهد. القصه بعد از این داستان در مورد درک و ادراک با مادرت گفتگوی مبسوطی داشتیم و با هم کیف کردیم. از این گفتگو بعدا برایت مینویسم. همینقدر بدان که امروز چند بار به دست پدر ضربه زدی و من را بیشتر از شاد، شگفتزده کردی.