ویرگول
ورودثبت نام
بی‌حد
بی‌حد
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

پدرنوشت - روزنگار، چهارشنبه 1400/06/31

آرام پدر سلام
امروز برای اولین بار حرکت کردنت را درک کردم، دستم روی شکم مادرت بود که تکان خوردی، مادرت نگاهی به من کرد و با سرخوشی گفت:

- فهمیدی؟
- اااوهوم
- وااا !!! پس چرا انقدر یخی؟! ذوق نکردی بچه‌ات وول میخوره؟
_ چرا ولی ...

راستش گاهی خیلی میفهمم چرا بهشت زیر پای مادران است، از دردها و جابجایی‌های شبانه مادرت، تا حالات و احساس‌های تغییر کرده‌اش. ولی او مادر است و من پدر ...
ذوق داشتنت چیزی نیست که بشود پنهان کرد، اما ذوق پدرانه است، آن هم پدری که بیشتر دیداریست، و دنیا را با چشمانش به دلش راه می‌دهد. القصه بعد از این داستان در مورد درک و ادراک با مادرت گفتگوی مبسوطی داشتیم و با هم کیف کردیم. از این گفتگو بعدا برایت می‌نویسم. همینقدر بدان که امروز چند بار به دست پدر ضربه زدی و من را بیشتر از شاد، شگفت‌زده کردی.

بی‌حدآرامعشقجنینپدرانه
من باور دارم که هر نتیجه‌ای که گرفتم را خودم ساخته‌ام، علاقه‌مند به رشد، توسعه فردی، آگاهی، خودشناسی، سفر، غذا، کتاب، فیلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید