
با اینکه کم کم داشت شب می شد ولی خونه کاملا تاریک نشده بود. روی کاناپه لم داده بودم و داشتم به این فکر میکردم امروز چی کار کردم.
صبح که نتوانستم سرکار برم آخه گلوم درد می کرد. بعد از خواب لذتبخشی که بخاطر مرخصی با حقوق بود سریع یه سوپ گوجه برای خودم آماده کردم تا از این حالت دربیام.
بعد از آن هم دوباره به خواب رفتم و الان هم که شب شده می خوام با همکارم درباره کار صحبت کنم.قبل از زنگ زدن یه سراغ دفتر خاطرات رفتم و این گونه شروع کردم: ......
ا