بیتا حسینی نژاد
بیتا حسینی نژاد
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

تجربه شب هایم از اسکیزوفرنی؛ (قسمت دوم...)


شب است. چشمانم را بسته ام. با صدای بلند می گویم:« ستاره ها رو ببین.» و بعد می فهمم که آسمان را در زیرِ پلک هایم پهن کرده ام. خنده ام میگرد. من از اتاقم ناپدید می شوم و وارد دنیایی دیگر می شوم. به درون یک تونل. در طول تونل دایره هایی مانند چشمان آتشین به دیواره های تونل متصل اند. زمان منبسط می شود. هر صد سال فقط یک متر از تونل می گذرم. آن چشمان آتشین رنگ هایی به خود می گیرند، رنگ هایی که کمترین توجه را به آن ها داشته ام. در نهایت تونل تمام می شود. در انتهای تونل آسانسوری وجود دارد. نیرویی مرا مجبور می کند که سوار آسانسور شوم. به دکمه های آسانسور نگاه می کنم. روی همه یک عدد را نوشته اند؛ «هفت». چهارمین «هفت» را فشار می دهم و آسانسور به سمت غرب حرکت می کند و ناگهان خودم را بیرون از آسانسور حس می کنم ک به «خودم» خیره شده است. آسانسور به حرکت خود ادامه می دهد.

صدایی مدام در ذهنم تکرار می شود:« نباید اینجا می آ مدی؛ همه را در خطر می اندازی.» سعی می کنم به صدایی که می شنونم توجه ای نکنم. از آسانسور بیرون می آیم. صدایی شبیه به انفجار می شنوم و دود تمام فضا را پر می کد. بویی مانند کاغذ سوخته بینی ام را پر می کنم. برعکس همیشه، این بو شیرین است. می توانم مهربانی اش را حس کنم. ناگهان خود را در اتاق بزرگی می بینم، شبیه اتاق خودم است، حس آشنایی دارد. اما هفت پنجره دارد و جلوی هر پنجره شب با ستارگانی در مشت هایش ایستاده. هفت شب و مشتی ستاره. دوباره خنده ام می گیرد. توانسته ام هر شبِ یک هفته را در یک اتاق ببینم. کنار شب ها مرد هایی سراپا سفید پوش ایستاده اند. چیزی نمی گویند. نمی دانم از کجا اما می دانم که آن ها ماه هستند. ماه هستند ولی ماه هایی بدون نور. بدون مهتاب و روشنایی.

باز هم صدای انفجار را می شنوم و دودی آسمان ها و مردهای سفید پوش را در بر می گیرد. شب ها مه آلود می شوند. قسمت هایی از دود منسجم می شود و مانند تکه هایی از یخ پایین می ریزند.زمین اتاق پر می شود از دود های تکه تکه شده. صدایی می گوید:« شبیه آلیس در سرزمین عجایب است.» حرفش را باور نمی کنم. این فقط یک توهم است. همین. همانند بقیه توهم ها. اما شکی به دلم می افتد. همان صدا می گوید:« به آلیس زنگ بزن. فقط به آلیس زنگ بزن.»... باید فردا به مهمانی چای کلاهدوز بروم و آلیس را ببینم. بهتر است زودتر بخوابم تا دیر نکنم. صدای ملکه ی سرخ را می شنوم:« باید بدونی تا در جای سابقت باقی بمانی.».....

اسکیزوفرنیآلیس در سرزمین عجایبشب
مبتلا به اسکیزوفرنی. اینجا از تجربیاتم میگم. به والله، به پیر، به پیغمبر فیلم «یک ذهن زیبا» رو دیدم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید