روز دانشجو نزدیک است و دانشگاهی که می روم یک جور مسابقه برای خاطرات روزهای اول دانشجویی گذاشته است. اما من خاطره خوبی از آن روز ها ندارم؛ برای همین در ویرگول متنی که نوشته ام را منتشر می کنم.
روزهای اول دانشگاه بسیار خوش حال بودم، فکر می کردم قرار است که یک دوست صمیمی پیدا کنم. اما الآن که سال چهارم و آخر کارشناسی هستم هنوز آن دوست را پیدا نکرده ام. در دانشگاه طرد شدن را دیدم. تعبیر اشتباه از سلام نکردن و قضاوت اشتباه از ظاهر را دیدم. زیرآب زدن و دروغ گفتن را دیدم. اولین فحش های بالای هجده سالی که یاد گرفتم را دیدم.
من فقط خجالتی بودم و در سلام کردن ضعیف بودم. تنها شدم، درد کشیدم. توی کارآموزی های بیمارستان به تنهایی کارها را یاد گرفتم. اولین سوچور (بخیه) روی بیمار را تنها زدم! نه مربی و نه همگروهی داشتم که کمکم کنند. از کتاب های منبع می خواندم و یاد می گرفتم.
هیچ کس خوبی هایم را ندید، اینکه دروغ نمی گفتم، زیرآب نمی زدم و از قصد اذیتشان نمی کردم. قبول دارم منم اشتباه کردم ولی من کسی که شروع کرد نبودم، اما من رنج تنهایی ها را کشیدم. بعضی اساتید می گویند که وقتی که لیسانس را تمام کردید دلتان برای این دوران تنگ می شود. برای من به قدری سخت بود که فکر نکنم واقعا دلم برایش تنگ شود. فقط خوش حالم که چند ماه بیشتر نمانده است.
آن موقع ها فال حافظ گرفتم. در فال آمد« گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت می گیرد جهان بر مردمان سختکوش». خیلی زورم آمد. الآن تاحدودی به آن رسیدم وگرنه اگر آسان نم گرفتم نمی توانستم دوام بیاورم و آرام شوم.
یادش بخیر. درد قلب روحم را حس کردم. هیچ جای خوشایند و امنی به جز خانه و کتابخانه دانشگاه نداشتم.
تنها چیزی که از دانشگاه با خودم می برم، دانشی است که کسب کردم. و مادرم هم می گوید که همین چیز مهمی است که باید از دانشگاه یاد بگیری. اتفاقا چند روز پیش وقتی در کارورزی پایگاه به ماموریت با آمبولانس می رفتم حس کردم به آرزویم یعنی پارامدیک شدن رسیده ام! من دیگر پارامدیک هستم. :) مادرم همچنین می گوید که بعدا از همکلاسی هایم مچکر می شوم زیرا باعث شدند که خیلی تغییرات مثبت شخصیتی داشته باشم، تاب آوری و انعطاف پذیری ام بالا برود و پیشرفت کنم.
هنوزم اذیتم می کنند، ولی من تحمل می کنم، دیگر برایم نمره خودم پیش خدا مهم است. چند روز پیش فال حافظ گرفتم. در فال آمد «از طعنه رقیب نگردد عیار من چون زر اگر برند مرا در دهان گاز».
بماند به یادگار دوران کارشناسی که نمی خواهم دوباره تکرار شود!
دهم آذر ماه هزار و چهارصد و سه