بعد از مدتها سلام.امروز هم با معرفی خلاصه و نقدی از کتاب «ماهی سیاه کوچولو» اثر صمد بهرنگی، نوشته رو شروع میکنم.اول یه معرفی کوتاه از نویسندهی کتاب داشته باشم : صمد بهرنگی در 2 تیر ماه 1318 در تبریز متولد شد.او داستان نویس، مترجم، محقق و شاعر ایرانی بود که معروفترین اثر او، همین کتاب « ماهی سیاه کوچولو» است.صمد بهرنگی دربارهی خودش اینطور گفته که « مثل قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، هرجا نمیبود به خود کشیدم و شدم معلم روستاهای آذربایجان.پدرم میگوید:«اگر ایران را بین ایرانیان قسمت کنند، از این بیشتر سهم تو نمیشود». خب همینقدر کافی است، میرم سراغ معرفی کتاب.
داستان ماهی سیاه کوچولو، در مورد ماهیای است که با مادرش زندگی میکند.ماهی کوچولوی داستان ما، برای سفر کردن و کشف دنیا و آگاه شدن از شرایط زندگی در دیگر مکانها، ذوق و شوق فراوانی دارد.وقتی که در مورد این علاقه با مادرش صحبت میکند و علاقهی قلبی خود را با او در میان میگذارد، با مخالفت مادر و اطرافیان او، از جمله همسایهها روبهرو میشود؛ زیرا از نظر آنها این کار غیر ممکن است و دنیا، فقط به همان جویباری که آنها در آن زندگی میکنند و روزانه در آن گشتوگذار میکنند، خلاصه میشود.
وقتی که ماهی کوچولو، همچنان بر خواستهی خود پافشاری میکند، همسایهها و اطرافیان او، جلوی مادر ماهی کوچولو، قصد جان او را میکنند و به او میگویند: «باید تو را پیش همان حلزون پیر بفرستیم که قبلا دوستت بود و تو را از راه به در کرده است. در این لحظه، دوستان ماهی کوچولو، اطراف او را احاطه میکنند تا دیگران به او آسیبی نزنند. سپس ماهی کوچولو را همراهی میکنند تا به سلامت از جویبار خارج شود. دوستانش به او میگویند : « ما نیز خیلی دوس داشتیم که همراه تو در این سفر باشیم اما از بزرگترهایمان و اتفاقات ناخوشایند بین راه میترسیم و مجبوریم در جویبار بمانیم. ماهی سیاه کوچولو از آنها خداحافظی میکند و با عزم قوی تصمیم میگیرد که به هدف خود برسد.
در این داستان هدف نویسنده، نشان دادن سطح سواد متزلزل و فرهنگ اجتماعی مردم آن زمان و ترس آنها از روبهرو شدن با وقایع است.صمد بهرنگی به خوبی ترس از تغییر و بر هم زدن روال زندگی عادی و عدم تمایل آدمها به کشف چیزهای جدید و افزایش سطح آگاهی را در داستانش نشان داده است. این ترس، هیچگونه ریشهی منطقی ندارد و تمام آن، ناشی از پیرویهای کورکورانه و تقلیدهای بیاصول است و حتی ترس از شکست را میتوان از دلایل عدم تمایل انسانها به تغییر دانست.
ما به عنوان انسانی که دارای عقل و شعور است، باید تغییراتی را که باعث پیشرفت خود، جامعه و محیط زندگی ما میشود را بپذیریم. ما به عنوان افرادی که جامعه و اجتماع را تشکیل میدهند، باید هرگونه تغییری را اول از خودمان شروع کنیم و اگر هرکس تصمیم بگیرد که خودش و اهداف و کارهایش را اصلاح کند و از اتلاف وقت در انجام کارهایی بیهوده جلوگیری کند، قطعا جامعهای خواهیم داشت بسیار آرمانی و پیشرفته. جامعهای که آیندهاش با امروز، بسیار متفاوت خواهد بود.
داستان ماهی سیاه کوچولو، داستان جامعهای است که اکثریت آنها کسانی هستند که از هر تغییری میترسند و سطح آگاهی آنها بسیار پایین است.ماهی سیاه کوچولو نماد کسانی است که آگاه هستند و در جستجوی آگاهی بیشتر و تمایل به تغییر دادن زندگی یکنواخت خود و نظمی که چیزی جز تکرار و تکرار ندارد،تمایل دارند که چیزهای جدید یاد بگیرند.
در این سفر، ماهی کوچولو با موجودات متفاوتی روبهرو میشود که هرکدام نماد چیزی هستند.مادر ماهی کوچولو و اطرافیانش، نماد کسانی هستند که سر خود را زیر برف کردهاند و از هر تغییری میترسند و تمایل خیلی کمی به آگاه شدن و یافتن حقیقت دارند و شاید هم اصلا تمایلی نداشته باشند.
از این داستان، میتوان نتیجه گرفت که همیشه، همرنگ جماعت شدن چیز خوبی نیست.اگر هدفی را انتخاب کردیم که عدهی زیادی با آن مخالفت کردند، نباید جا بزنیم و ناامید شویم و از انتخاب خود منصرف شویم.؛ چرا که بهترین کار این است که با عقل و مراجعه به انسانهای آگاه، تصمیم نهایی خود را بگیریم.
همچنین اگر در راه رسیدن به هدف و مقصودی، تنها بودیم و کسی ما را همراهی نکرد، به این معنا نیست که هدف و راه ما اشتباه است؛ چرا که اکثریت آدمهایی که روزانه با آنها سروکار داریم، در جهل و خاموشی به سر میبرند.
در نهایت :
-یاد بگیر که از تفکر متفاوتی که با دیگران داری، نترسی.
-چیزی که در فکر و ذهن تو وجود داره رو بروز بده و به زبان بیاور.
- روزی، مرگ به سراغ همهی ما خواهد آمد اما مهم این است که چطور زندگی کردی و چه تاثیری بر دیگران گذاشتی تا بعد از مرگ تو، از تو به خوبی یاد کنند.
متن کتاب، بسیار ساده و روان بود و حتی کودک 7 سالهای هم میتونه اون رو بخونه اما؟ اون رو در 70 سالگی درک کنه.داستانی که بیان شد، پر از معنا بود و با لحن محاورهای که داشت، احساس راحتی رو به شما خواهد داد و به عبارتی، حس میکنم صمد بهرنگی خودش را توصیف کرده بود، چون او در دوران زندگیاش، شبیه به دیگران نبود، متفاوت فکر میکرد، متفاوت عمل میکرد و در نهایت، فلسفهی وجودی خودش را فهمید.
مضمون این داستان هم حول محور هدف و مسئولیتپذیری بود.این کتاب در نمایشگاه کتاب ایتالیا جزو کتابهای برتر بوده و همچنین برندهی دیپلم افتخار شده است و در نهایت جملهای از کتاب که خیلی دوسش داشتم:
«مرگ خیلی آسان میتواند هماکنون به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم.اگر وقتی ناچاراً با مرگ روبهرو شدم-که قطعا میشوم- مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه تاثیری بر دیگران دارد.
تاریخ 17 بهمن ماه 1402.
-اتمام.