وقتی هفت سالم بود، مامان بزرگم با ما زندگی میکرد.
بهش میگفتیم «ننه». ننه که در واقع مامان مامانم بود، سواد نداشت اما سعی میکرد اطلاعاتش رو بهروز نگه داره.
بگذریم، اون روزها من اول دبستان بودم، مامان و بابام شاغل بودن و خواهرهام دبیرستانی.
یادم میاد یه روز تایم ظهر بودم، صبح بیدار شدم یادم اومد املا ننوشتم.
همه اهل خونه سرکار یا مدرسه بودن و من مونده بودم و ننه.
سعی کردم خودم بشینم املا بنویسم، اما واسم خیلی سخت بود. نمیتونستم بدون تقلب به خودم املا بگم.
نزدیکای ۱۱ شده بود و من حسابی پنیک زده بودم.
ساعت ۱۲:۳۰ باید نهار میخوردم و میرفتم مدرسه اما هنوز هیچی ننوشته بودم.
نشستم به گریه کردن با صدای بلند. ننه بدو بدو از آشپزخونه اومد ببینه چی شده.
بهش گفتم: «بلد نیستم خودم بنویسم، داره دیر میشه، تو هم که بلد نیستی مشق بگی. چیکار کنم؟»
و باز گریه کردم. (وی از بچگی گریهکنش ملس بود.)
یادمه ننه همون موقع لباس پوشید، منم آماده کرد، نهارم هم گذاشت توی کیفم، بردم دو کوچه اونطرفتر خونه دوستم که مامانش بهم املا بگه.
ننه سواد نداشت و بلد نبود مشق بگه، اما یه راهی واسم ساخت که بتونم مشقم رو بنویسم.
حالا خیلی سال از اون روز و اون سال گذشته و من به اندازه موهای سرم املا نوشتم.
واسه این یهو یاد داستان مشق هفت سالگی افتادم که دیروز دوباره هفت ساله شدم.
داشتم یه چیزی رو درباره گیت و جاوا اسکریپت یاد میگرفتم، اما خیلی سخت بود واسم.
هرچی جلوتر میرفتم بیشتر نمیفهمیدم چه خبره.
به یه جا رسیدم که نشستم زار زدم از حس نفهمیدن.
هیشکی نبود ازش بپرسم. نه که کلا هیشکی نباشهها، آره گوگل هست، دوستام هم اونطرف دیوار اینترنت هستن اما آدم یه وقتایی مثل خر در گل گیر میکنه و وقتی تازه شروع کرده حتی نمیدونه مشکلش چیه که به زبون بیاره.
دیروز وسط گریه فهمیدم چیزی که باعث میشه پنیک بزنم و قاطی کنم، فقط بلد نبودن نیست.
من از شکست میترسم.
یعنی همیشه ترسیدم. هر وقت نشستم خودمو مرور کردم، دیدم ترس از شکست تو جونم ریشه دوونده.
از اینکه برم جلو و ببینم اشتباه کردم و زمان از دست رفته یا اشتباه کنم و نفهمم کجا اشتباه کردم و از اینکه تازهکار باشم میترسم.
واسه همین بهجای اینکه پامو بلند کنم و از جوی بپرم، میایستم لب جوی گذر عمر میبینم و با خودم فکر میکنم اگه درست پریده بودم اونور چه بهشتی بود.
شایدم واسه اینه که از خودم توقع ندارم شکست بخورم. میخوام توی همون اولین پرش، درست و اصولی بپرم و درست اونطرف در بهشت برین فرود بیام.