دیروز رفتم ست سسخوری رو از بالای کابینت آوردم تا برای اولین بار استفادهش کنم.
یه ست سس خوری سفید با پایه چوبی، شامل جای آبلیمو، روغن زیتون و نمک و فلفل.
خیلی سال پیش پشت ویترین یه مغازه چشمم بهش خورد، بعد از طرحش خوشم اومد و خریدمش.
تمام سالهای زندگی مجردی هی میگفتم «این واسه وقتی که ازدواج کردم و مهمون اومد خونهم.»
بعد که ازدواج کردم میگفتم «اینو واسه وقتی که یه مهمون خاص اومد خونهم.»
آخرش دیروز به سرم زد گفتم ۶ ساله خودت رو معطل یه مهمون خاص کردی؟ پاشو بیار خودت استفاده کن، هیشکی از خودت و همسرت خاصتر نیست.
البته موقع شستن و پر کردنش یکم دو دل بودما اما گفتم ول کن بابا فدای سرمون.
انقد حسرت چیزای ریز ریز به دلمون موند که دیگه یه سس خوری این حرفا رو نداره.
مثلا من میگم مگه ما چند سال زندهایم که همش چیزهای قشنگ رو بذاریم یه گوشه تا شاید یه روزی و یه سالی یه مهمون ویژه بیاد؟
چند تا لباس قشنگ گوشه کمد چشم به راه مهمونا خاک خورد و از مد رفت یا دیگه سایزمون نیست؟
چند تا ظرف خوشگل اون گوشه کنارا قایم شده که یه روز مهمون عزیز افتتاحشون کنه؟ به شرطی که بچه مهمون عزیز یهو ظرفو نندازه و لبپر نشه.
چند تا پسته رو نخوریم که وقتی مهمون میاد آجیلمون فقط شامل تخمه ژاپنی و بادوم زمینی نباشه؟
یادمه یه بار بچه بودم رفته بودیم خونه داییم چند روز بمونیم. یه روزی قرار شد واسشون مهمون بیاد، زنداییم ما رو (من و خواهرام و بچههای خودش) کشید کنار و آروم گفت آجیلا رو آوردم، پستههاشو نخورید. تموم میشه.
تمام اون مهمونی چشمم به پستههای خوشمزه بود که بچه مهمونا نمکش رو میمکید و بعد با لذت میخورد.
نمیگم واسه مهمون کم بذاریم، اما هیشکی عزیزتر از خودمون نیست.
واقعا به قول شاعر «کی بهتر از تو که بهترینی؟»
توی دنیایی که معلوم نیست فردا زنده باشی یا نه، وقتی داری خرج میکنی حداقل خودت لذتش رو ببر.
چشم مردم هیچوقت پر نمیشه. آخرشم فکر نکنم مهمون داییم یادش مونده باشه که توی آجیل پسته بود یا نه.
خلاصه سسخوریهای قشنگتون رو استفاده کنید.